آگاه: پیرامون فرهنگسازی جنگ ۱۲روزه با محمد آقاسی، جامعهشناس و پژوهشگر حوزه افکار عمومی به گفتوگو نشستهایم. او که سالها ریاست ایسپا را برعهده داشته و اکنون مدیرکل دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانههای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، در این گفتوگو از تعریف دقیق هویت فرهنگی جنگ، ملزومات آن، گسترش آن به تجربه زیسته یک ملت و نیز موانع و خطاهای این مسیر میگوید که در ادامه میخوانید:
اجازه دهید گفتوگو را با این سوال شروع کنیم که اصلا ضرورت هویتسازی فرهنگی در زمان جنگ چیست؟ این روزها از این موضوع خیلی صحبت میشود و پیش از هرچیزی فکر میکنم نیاز است از ضرورت این مسئله صحبت شود.
اگر هویتسازی را به معنای صرف تولید محصول در یک کارخانه فرض کنیم، این مفهوم چندان قابل اتکا نخواهد بود؛ چرا که تجربه نشان داده است که ایجاد چنین فضایی تنزدیکا امکانپذیر نیست. اما اگر هویتسازی را به معنای کنار هم قرار دادن و معنادارکردن تجربیات پراکنده یک ملت در نظر بگیریم، آنگاه موضوع کاملا متفاوت خواهد بود. راهکار این امر گفتوگو است؛ یعنی چنانچه گفتوگو حول محور مواردی که خدمت شما عرض کردم شکل گیرد، میتوانیم ادعا کنیم که هویتسازی انجام میشود.
لازم است توجه داشت که وقتی از گفتوگو در این زمینه سخن میگوییم، منظور پذیرش تکثر است؛ تکثر یعنی جمعیت فراوان؛ به این معنا که تنها گروه محدودی درباره معنابخشی به آن موضوع بحث کنند، نیست، بلکه تنوع سلایق و علایق فهم شده و مدنظر قرار گیرد. همچنین گفتوگو صرفا بین دو یا چند نفر نیست، بلکه گفتوگوی یک ملت درباره گذشته، آنچه بر آنها رفته و وضعیت فعلی برای یافتن آینده است.
بدین ترتیب به روایت مشترکی میرسیم که شامل نمادهای مشترک است و فراتر از یک جدول زمانی یا نگاه تاریخی صرف به نبردهاست. این روایت از یک گروه خاص فراتر رفته و جمعیتی وسیعتر را در بر میگیرد. اگر نگاه ما صرفا تاریخی باشد، پاسخ به پرسشهایی مانند چه کسی، در چه زمانی، کجا و چه موضوعی محدود خواهد ماند؛ اما هنگامی که از هویتسازی سخن میگوییم، باید به چارچوببندیهای تفسیری و پرسشهای عمیقتری برسیم؛ پرسشهایی مانند «معنای این جنگ چه بود؟»، «چرا اهمیت داشت؟» و «چگونه با هویت ملی ما مرتبط میشود؟»
در صورتی که این پرسشها پاسخ داده شوند و این امر تحقق یابد، تفاوت چشمگیری ایجاد خواهد شد، اما در غیر این صورت بُعد معنوی جنگ به صورت تفسیرهای خصمانه، روان جمعی ملت را اشغال خواهد کرد و ممکن است حتی با وجود اتفاقات فداکارانه جمعی تاثیر آن کاهش یابد. تلاش من بر این است که چارچوب هویتسازی را چنین تعریف کنم؛ اگر این معنا را در نظر بگیریم، میتوان موفقیتآمیز بودن آن را انتظار داشت وگرنه کاری عبث و بیهوده خواهد بود. با این تعریف از هویتسازی، آنچه ما در حال تجربه آن هستیم تنزدیکا بر خلاف این معناست و بیشتر به تکصدایی و یکجانبهنگری شباهت دارد، بهگونهای که روایتهای متعدد و متنوع به رسمیت شناخته نمیشوند. ممکن است روایتهایی وجود داشته باشد که درست یا مطلوب نباشند، اما انعکاس آنها اشکالی ندارد؛ زیرا روایتهای نادرست و بیپایه به تدریج حذف خواهند شد. متاسفانه ترس ساختاری موجب میشود، بسیاری از صداها خفه شوند و این مشکلساز شود.
نمیدانم این سوال دقیقی است یا نه، ما از چه چیزی میترسیم که اجازه نمیدهیم روایتهای متفاوتی از جنگ مطرح شود؟
واقعیت آن است که ما با ترس ساختاری مواجهیم؛ ترسی که صرفا روانشناختی نیست، بلکه ترسی ساختاری است و گویی اگر چیزی خلاف روایت غالب بیان شود، این روایت شکسته خواهد شد. این موضوع نیازمند بحث و بررسی است، اما چنین نیست که لزوما روایتهای متفاوت و متعدد نتوانند مطرح شوند؛ بلکه برعکس این تنوع روایتها میتواند به استحکام روایت موجود کمک کند، همانطور که در سطح جهانی نیز چنین تجربهای وجود دارد و موفقیتآمیز بوده است، اما متاسفانه این ترس ساختاری بر ما غالب شده است.
ما درباره وضعیت ایدهآل درباره هویتسازی فرهنگی پیرامون جنگ ۱۲روزه صحبت کردیم. اما واقعیت موجود ما چیست و ارزیابی شما از آن چگونه است؟ از این لحاظ که ما در کنار رسانه ملی، رسانهها و شبکههای اجتماعی دیگری داشتیم در زمان جنگ که هرکدام یک نوع از گفتوگو را در این بازه زمانی در خود تجربه کردند.
آنچه میخواستم بگویم این است که اگر نظام فرهنگی و رسانهای ما کار هویتسازی را انجام ندهد، نباید انتظار داشته باشد که تفسیرهای خصمانه به حاشیه رانده شوند. واقعا نمیتوانم بگویم که تفسیر خصمانهای در حال شکلگیری است یا نه، اما قطعا روایت منسجم و واحدی نداریم و در نبود چنین روایتی، بهطور طبیعی روایتهای دیگر مطرح و غالب میشوند. ما همچنان با ادبیات و نگاههای قدیمی مواجهیم که نهتنها به فضای نو و تغییرات توجهی ندارند، بلکه آنها را درک نکردهاند؛ از این رو بعید است که بتوانیم در این حوزه موفقیت چشمگیری کسب کنیم.
سوال دیگری که مطرح میشود، این است که روایت یا روایتهای رقیب بسیار قوی وجود دارند که از ظرفیتهای رسانهای، هوشمصنوعی و ابزارهای مختلف بهره میبرند، چه از مسیرهای اخلاقی و چه غیر اخلاقی. اگر ما اجازه دهیم این تکثر روایتها شکل گیرد و تضارب آرا اتفاق بیفتد تا در نهایت روایت منسجم و واحدی ایجاد شود، این روایت رقیب چگونه میتواند خنثی شود یا به شیوه معقولی به مواجهه ختم شود؟
در شرایط کنونی ما بیشتر درگیر تبلیغات هستیم؛ یعنی در سطح ماندهایم. به نوعی مانند زمان دفاع مقدس هشتساله با عراق که واحدی به نام تبلیغات جنگ داشتیم، این عنوان هنوز برجا مانده است. تبلیغات گزینش حقایق است و تلاش میکند احساسات را برای اهداف خاص و محدود مدیریت و دستکاری کند. در نهایت تبلیغات دیدگاههای دیگر را سرکوب میکند و واقعیت را بیش از حد ساده میکند. بنابراین، تبلیغات ما را در سطح نگه میدارد. اما فرهنگسازی واقعی، به معنی گفتوگو و معنادارکردن یک واقعه ملی، اصالت عمیقی ایجاد میکند که مبتنی بر شواهد و دیدگاههای متنوع است، شفاف است، میداند که از کجا تفسیر آغاز شده و واقعیت کجا به پایان رسیده است و پیچیدگیهای مختلف اجازه بروز مییابند. به جای تولید صرف قهرمان یا قربانی، ظرافتها و تنوعهای متعدد را در بر میگیرد و گفتوگو را تشویق میکند، بهگونهای که روایت توسط خود جامعه شکل گیرد و نه فقط از طریق چند تریبون به جامعه تحمیل شود. در چنین فضای عمیقی میتوان بهطور طبیعی با روایتهای رقیب، رقابت کرد؛ اما اگر تنها در یک گوشه بمانیم، مانند ورزشکاری که صرفا سالها تمرین کرده ولی با آداب مبارزه آشنا نیست، نمیتوانیم در میدان رقابت موفق باشیم. به همین دلیل ورزشکاران دیدارهای دوستانه دارند تا ارزیابی داشته باشند و ما نیز در فضای رسانهای نیازمند چنین فرصتی هستیم. اگر این نکات رعایت شوند، بهطور طبیعی میتوان با روایتهای رقیب یا رقابتهای جایگزین، تعامل و گفتوگو ایجاد کرد؛ وگرنه روایتهای رقیب بر روایت ما غلبه خواهند کرد.
پس به یک معنا آنچه امروز از سوی نهادهای متولی این موضوع در جریان است، صرفا تبلیغ است.
بله، آنچه امروز میبینیم تبلیغ است. برای همین است که بارها درخواست تبیین - به معنای عمقبخشی - و عمقبخشی مطرح شده اما آنطور که من میدانم به آن پرداخته نشده است. البته در تبلیغ هم خبره نیستیم که صحبت درباره آن بماند برای بعد.
در بحث قیاس بین فضای جنگ ایران و عراق و وضعیت فرهنگی - اجتماعی پیرامون جنگ ۱۲روزه، چند سوال مطرح است؛ اینکه آیا قیاس درستی است؟ آیا میتوان از جنگ تحمیلی هشت ساله، تجربهها و ویژگیهای مثبتی را وام گرفت که الهامبخش تجربه امروز ما باشند؟
نمیتوان حافظه تاریخی را تعطیل کرد و تجربههای گذشته را نادیده گرفت، قاعدتا ما از تجربه جنگ قبلی و جنگهای قبلتر از آن هم بهره گرفتهایم و هم باید بگیریم، تردیدی در این نیست. اما ماندن در همان فضای قدیمی و استنباطهای گذشته مشکلساز است و شاید همین است که ما را عقب میاندازد. تفاوتهای جدی میان این دو جنگ هست، البته که شباهتهایی هم بوده. بهنظر من باید دید نقاط قوت مهم ما در جنگ گذشته چه بوده. در واقع مهمترین و جدیترین نقطه قوت ما در آن جنگ و در تداوم آن - به معنای تبدیلشدن به یک هویت فرهنگیایرانی - وجود و حضور مردم با تنوع و تکثر آنها بود. اگر بخواهیم درس بگیریم، باید این ویژگی را تکرار و امتداد دهیم و فراموش نکنیم که مردم نقش محوری داشتند.
فکر میکنم بروز و ظهور دوباره این انسجام و یکپارچگی مردم تحت هویت ایرانی، بسیاری را غافلگیر کرد.
واقعیت این است که ما جامعهشناسان غافلگیر نشدیم و از قبل انتظار این امر را داشتیم. اگر برخی دچار غافلگیری شدهاند، باید دید دلیل آنچه بوده است. شاید علت آن نشنیدن و درک نکردن هشدارها بوده است. ما همانقدر که نسبت به کاهش سرمایه اجتماعی در دو دهه گذشته هشدار داده بودیم، نسبت به تعلق ملی و پررنگ شدن روحیه توجه به ایرانی بودن، بشارت داده بودیم. یعنی هم انذار و هم بشارت به این تغییرات داده شده. اگر این هشدارها مورد توجه قرار نگرفته است، باید دلیل آن را جستوجو کرد. در زندگی روزمره، کمبودها و نقاط ضعف مختلفی را در جامعه مشاهده میکنیم و هیچ شکی نیست که در هر جامعهای کاستیها و مشکلات وجود دارد و این واقعیت انکارناپذیر است. بهعنوان مثال، ممکن است شما به پزشک مراجعه کنید و آزمایشی دهید و وی برخی مشکلات جسمی را تشخیص دهد، اما همچنان به فعالیتهای خود ادامه دهید. در حوزه جامعهشناسی نیز، وظیفه ما تحلیل جامع و همزمان تمامی لایههای مختلف جامعه است. بنابراین، هم آسیبها را میبینیم و بیان میکنیم؛ ازجمله هشدار کاهش سرمایه اجتماعی و تغییرات اینچنینی و هم درباره تعلق ملی و بسیاری مسائل مرتبط دیگر. اما این موارد را به صورت توامان مطرح میکنیم. در صورتی که فردی بخواهد این مسائل را به صورت سیاسی تعبیر کند، آن دیگر بر عهده ما نیست. نکتهای که باید تاکید کنم این است که این موضوعات برای من - و جامعهشناسان بهطورکلی - کاملا روشن بوده است؛ هم من و هم بسیاری دیگر، بارها این مسائل را مطرح کرده و نوشتهایم ولی همچنان وضعیت به همان شکل باقی مانده است. برداشت من این است که فضای حاکم، چنین بوده است.
اگر بخواهیم سنجهای برای موفقیت در هویتسازی داشته باشیم، شاخصههای آن چیست؟ چطور میتوان در گذر زمان فهمید که روایتسازی یا فرهنگسازی به شکل موفقی انجام شده است؟
اگر بخواهم دقیق بگویم بحث خیلی تخصصی میشود. ما به ترکیبی از شاخصههای کمی و کیفی نیاز داریم که برخی را به شما میگویم. مثلا ما نیاز داریم که بفهمیم انسجام در روایت مشترک داشتهایم یا خیر یا اینکه توافق گسترده بر معنای اصلی جنگ و درسهای آن پیدا شده یا خیر.
شاخص دوم انتقال نسلی است؛ ما با سه نسل روبهروییم. نسلی که بعد از ما خواهد آمد و ما باید برای آنها روایت کنیم، نسلی که جنگهای پیشین را دیده و تجربه کرده و نسلی که همین جنگ را تجربه میکند. ما باید ببینیم میتوانیم آگاهی و ارتباط عاطفی بین نسلهای جوانتر و دیگر نسلها و رویدادی که مورد گفتوگوست، برقرار کنیم یا خیر.
موضوع بعدی بحث ادغام فرهنگی، نمادها و ارزشها در جنگ، در هنر، در ادبیات، در سینما و حتی آیینهای عمومی است. اگر بتوانیم این اتفاقات را رقم بزنیم، میتوانیم بگوییم که در این فرآیند موفق بودهایم. همچنین همانطور که بالاتر صحبت کردیم، مقاومت در برابر روایتهای رقیب؛ اینکه مردم ما چقدر در تعامل انتقادی با روایتهای رقیب بودهاند و مقاومت نشان دادهاند، در برابر اطلاعات نادرست یا حتی تفسیرهای خصمانه. مورد دیگر، توانایی ایجاد حافظه مشارکتی است؛ یعنی حجم و تنوع کمکهای عمومی مردم. مانند مشارکت مردم در موزهها و یادبودها، آرشیوهای آنلاین یا رویدادهای دیگر از این دست که میتواند حافظه مشارکتی را جذب و تقویت کند.
مطلب بعدی، موضوعی است که من نامش را میگذارم «طنین احساسی»؛ اینکه ما از این جنگ با یک ابراز غرور، همدلی یا حتی غم مشترک در گفتمان عمومی و در تولیدات فرهنگیمان روبهرو باشیم. این شاخصها از طریق ترکیبی از روشهای کمی و کیفی، نظرسنجیها و تحلیل محتوا و حتی میزان حضور و مشارکت مردم در رویدادها قابلفهم و سنجش هستند. به خلاصه اگر بگویم، خاطره جنگ وقتی بهطور گسترده شناخته شده، از نظر احساسی زنده باشد و در فرهنگ حضور داشته باشد، میتواند در برابر تحریف، مقاوم و موفقیتآمیز باشد.
در پایان اگر موضوعی از قلم افتاده و نکتهای دارید، بفرمایید.
من چند نکته را میخواهم اشاره کنم. اینکه فراموش نکنیم که حافظه، قراردادی اجتماعی است و هر نسل نهتنها رویدادها، بلکه مسئولیت تفسیر آنها را نیز به ارث میبرد. اگر این کار انجام نشود، انتظار تداوم هویت ملی بیجا است.
همچنین، روایتها، ساختارهای قدرت امروزی را شکل میدهند؛ شیوه روایت داستانهای این جنگ نشان میدهد که چه چیزی و چه کسی، با چه مفاهیمی مشروعیت مییابد، چه کسی باید سکوت کند و کدام ارزشها جاودانه میمانند.
سرانجام، هویت و هویتسازی امری داینامیک و پویاست، نه ایستا. اثر فرهنگی جنگ فقط و فقط در گفتوگو معنا مییابد؛ گفتوگویی میان گذشته، حال و آینده، میان شهروندان و نهادها و حتی میان تفسیرهای رقیب که ممکن است برای به رسمیت شناخته شدن رقابت کنند. ما باید با آنها نیز گفتوگو کنیم و از این امر نترسیم.
چنانکه در مفاهیم دینی ما آمده است: «نحن ابناء الدّلیل»، ما نباید ترسی داشته باشیم و باید با قوت و ایمان ادامه دهیم. امیدوارم روزی بر این ترس ساختاری غلبه کنیم و موفقیتهای بیشتری کسب کنیم. انشاءالله.
نظر شما