۳۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۴
کد خبر: ۴٬۴۷۱

منا محمدنژاد- آگاه مسائل فرهنگی: ادبیات در آمریکای مرکزی و لاتین همواره بر دو بال ادبیات بومی- اساطیری و اسپانیولی، پرتغالی و از اساس استعماری می‌تواند قله را تجربه ‌کند.

دنیای جادویی فوئنتس در درخت پرتقال

آگاه: فوئنتس ورای وجه روایتگری‌اش، مسافری مکزیکی است در میان دنیای آستوریاس گواتمالایی، یوسای پرویی و تسوایگ اتریشی(همراه بالبوا در گریز به جاودانگی) و شاید مارکز. او نقطه اشتراک اروپا، آمریکای جنوبی و میانه است، ریشه‌های او تا قلب اروپا کشیده می‌شوند؛ یک ناسیونالیست که دنیای رئالیسم ادبیات اروپایی را به جادوی مکزیکی خود قلمه می‌زند و آنچه می‌روید افسانه است که در شمایل درخت پرتقال تجلی می‌یابد. در «درخت پرتقال» قلم نویسنده هذیان مردگانی را روی کاغذ می‌آورد که تاریخ و جغرافیا را در هم‌ می‌ریزند. افسانه‌ها با صور فوئنتس از گور برمی‌خیزند و خود را در محکمه تاریخ نشانده و به بازگویی آنچه رفته و روایات موازی جاری در افواه مردمان می‌پردازند. او درخت پرتقال را نمادی از پیوند مکزیک و اسپانیا می‌داند و درهم آمیختگی فرهنگ‌ها و خون‌ها را زمینه‌ساز ظهور و بالندگی ملتش.
اثر شاعرانه نویسنده مکزیکی واجد همه المان‌های فرهنگ بومی مردم آمریکای میانه است؛ مردمانی که ادبیات‌شان بر سنت شفاهی متکی است که خود ریشه در شعر حماسی قبیله‌ای داشته و مکزیک در قلب هر داستان از داستان‌های پنجگانه درخت پرتقال قرار دارد و در هر داستان یک درخت پرتقال کاشته می‌شود که هر کدام معنا و اهمیت خاص خود را دارند.
فوئنتس سرزمینی را به نمایش می‌گذارد که زیر سم اسبان، خدایان دنیای جدید، خود و تاریخ و فرهنگش درنوردیده می‌شود. فوئنتس بی‌رحمی فاتح و تاثیرات گسترده استعمار را به نمایش می‌گذارد. او به تفسیر تضاد بین دنیای قدیم و جدید با بینش تخیلی خیره‌کننده‌ای در پنج داستان که طیفی از دوره‌ها و افراد را دربرمی‌گیرد، پیش می‌تازد. درخت پرتقال در هر داستان نمایشی از حضور نمادین اسپانیا بوده که به دست کنکیستادورها (کاشفان سده‌های ۱۵ و ۱۶) به مکزیک منتقل شده است.
در داستان اول، «دو کرانه»، مرد مرده به یاد می‌آورد که چگونه پس از غرق شدن کشتی، در میان بومیان زندگی کرد، زبان آنها را آموخت و درخت پرتقال کاشت. کورتس او را پیدا کرده و به عنوان مترجم استخدام کرد تا زمانی که معشوقه کورتس، یک مایا، جایگزین او شد. 
در داستان فرزندان فاتحان، دو وارث کورتس در مورد تفسیر وصیت‌نامه پدرشان بحث می‌کنند. تبعیدی می‌گوید: «از تماشای مرگ بیزارم... نمی‌فهمم یک ملت چگونه متولد می‌شود». داستان «دونومانسیا» در یک سطح، تاریخ فتح اسپانیا به دست رومیان است و در سطحی دیگر تأملی درباره قدرت زبان که اثر هنری را می‌سازد. فوئنتس بسیار تخیلی هرگز از سرگرم کردن، آموزش و تحریک کوتاهی نمی‌کند. هریک از داستان‌ها ساختار منحصر به خود را برای روایت دارند و البته زبان خود را؛ اولی از زبان یکی از همراهان کورتس فاتح مکزیک است، دومی از زبان پسران کورتس، سومی از زبان اسکیپیوی آفریقایی، فاتح رومی کارتاژ و نومانسیا و چهارمی از زبان فردی جنوایی، گمشده در بهشت. همانطور که شخصیت در هر داستان تغییر می‌یابد، لحن و نوع نگاه نیز دگرگون می‌شود.
مطالعه بی‌ملال اثر نیازمند آشنایی با تاریخ فتح و شکل‌گیری مکزیک است تا در هم تنیدگی ارجاعات تاریخی و ابداعات فوئنتس برای خواننده ملموس‌تر شود. «به راستی هیچکس، هیچکس، هیچکس بر خاک زندگی نمی‌کند: فقط آمده‌ایم تا خواب ببینیم.» و همه داستان‌های فوئنتس گویی خوابی است که یک بومی برای بومیان دیگر تعریف می‌کند. آن بخش از وجود بومی فوئنتس که از پس قرن‎ها باقی مانده و با مهاجران سلطه‌جو آمیخته و به ملت بدل نشده راوی رنج آزتک می‌شود و گاه نیز به کالبد اسپانیایی شده‌اش بازمی‌گردد و نوگرایی را می‌ستاید.
مطالعه آثار فوئنتس ‌جهان‌هایی را در مقابل خواننده شرقی مسحور افسانه و اسطوره‌های شرق می‌گستراند که گویی در میان رویا و کابوس و مه‌آلودگی و رازگونگی گام برمی‌دارد و کلمات تنها دانه‌های سحرآمیزی هستند که قرار است ما را ببرند تا رسیدن به کشف دفینه‌های امپراتوری آزتک.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.