۲۱ تیر ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۵
کد خبر: ۵٬۱۶۱

اصولا مسئله مواجهه دولت‌های ملی و فتح جهان اسلام توسط آنان را می‌توان در سه موج مشخص تقسیم‌بندی کرد: موج اول که پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی اتفاق افتاد، موج دوم که پس از پایان جنگ جهانی دوم و اصطلاحا پروسه استعمارزدایی رقم خورد و موج سوم که پس از فروپاشی شوروی به وقوع پیوست.

انقلاب اسلامی، اربعین و بازگشت به هویت‌های کلان

آگاه: منطقه غرب آسیا و قلب جهان اسلام در ابتدای قرن بیستم و در پی فروپاشی امپراتوری عثمانی ازسوی قدرت‌های استعماری آن‌روز یعنی فرانسه و انگلیس؛ محکوم به پذیرش سیستم دولت-ملت‌ها شد و این پدیده، سرآغاز درهم‌ریختگی و بحران‌های متوالی در جهان اسلام شد، که این بحران تاکنون بازتولید شده و هم اکنون با بازیگری قدرت‌های غربی فاز نوینی را تجربه می‌کند. دولت‌های ملی تحمیل شده به حوزه امپراتوری عثمانی سابق با مرزهای ساختگی سیاسی که هیچ‌کدام حتی به لحاظ قومی منطبق بر مرزهای فرهنگی نبود، مشکلات ذهنی و عینی زیادی را بر مسلمانان این حوزه جغرافیایی تحمیل کرد. سر برآوردن ایدئولوژی‌های وارداتی همچون کمونیسم، ناسیونالیسم و لیبرالیسم در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی و تشکیل حکومت‌های مختلف در این به اصطلاح کشورهای جدید و یارگیری این ایدئولوژی‌ها از مردمان این حوزه‌های جدید جغرافیایی، سبب رقابت‌ها و رودررویی‌های زیادی شد و تبعات منفی بسیاری برجای گذاشت.
مسلمانانی که تا دیروز خود را با سیستم سیاسی امت بازیابی می‌کردند، امروز اسیر سیستم سیاسی جدید و وارداتی‌ای بودند که در پوشش انواع ایدئولوژی‌ها بر آنان تحمیل می‌شد، که البته هیچ نسبتی با تفکر بومی و فرهنگ اسلامی آنان نداشتند. این امر، بحران پیچیده‌ای را در بعد هویتی شکل داد که البته پاسخ‌هایی را در بعد ذهنی و عینی در جهان اسلام سبب شد. در حوزه ذهنی، تلاش‌های نظری چندی برای احیای مفهوم خلافت شکل گرفت و کتاب‌هایی در این زمینه منتشر شد و در حوزه عینی هم جنبش‌های اجتماعی‌ای در پاسخ به بحران هویتی مذکور شکل گرفت که یکی از جدی‌ترین آنان، تشکیل اخوان‌المسلمین (ابتدا در مصر) در سال ۱۹۲۸ بود.
بحران شکل گرفته در اثر فرافکنی سیستم دولت‌های ملی و ایدئولوژی‌های وارداتی مبتنی بر آن در جهان اسلام، در دهه۷۰ میلادی در قرن بیستم و با شکست ناسیونالیسم عربی به‌خصوص در مصر به اوج خود رسید و این شکست، نوعی از پاسخ در بازگشت به ایده اسلام و نسبت اسلام با سیاست؛ در پی داشت. مردمان جهان اسلام در این دوره متاثر از بحران شکل گرفته در جنگ سرد و رودررویی مسلمانان در مناسبات دو ابرقدرت، بیش از هر زمان دیگری احساس بحران هویت می‌کردند و از این‌رو، اندیشیدن به راه سومی که همانا اسلام بود، می‌توانست برون‌رفتی از مسئله رویارویی آنان در ذیل دو بلوک را رقم بزند. در این سال‌ها شاهد روی آوردن به ایده اسلام سیاسی بودیم و این ایده البته با انقلاب ایران شروع شد.
انقلاب اسلامی ایران را می‌توان پاسخی تمام عیار به بحران هویت مسلمانان (البته از نوع شیعی آن) و سیاست‌های هویتی اتخاذ شده در ذیل بلوک غرب و پروژه مدرنیزاسیونِ از بالا که ازسوی پهلوی دنبال می‌شد، و درنتیجه مخالفت با مولفه‌های فرهنگ بومی ایرانیان دانست. طرفه آن‌که پروژه ساخت دولت ملی در ایران که توسط رضاخان آغاز شده بود، توسط پسرش با شتاب بیشتر و با ارجاع به اسطوره‌های باستانی ایرانی پیگیری می‌شد. دولت‌های ملی و ملی‌گرایی مبتنی بر آنها قبل از هر چیز با ارجاع به دیکوتومی خود/دیگری و ما/آنها شکل می‌گیرد و این در درجه اول نوعی پروسه ذهنی است. در کنار این فرآیند ذهنی البته ارجاعات عینی همچون نژاد، زبان و ... نیز در دستور کار ملت‌سازان قرار می‌گیرد. در بعد ذهنی، ارجاع به امر تاریخی و اسطوره‌ای؛ یکی از بنیادهای جدی ملت‌های مدرن است و این امر در مورد ایران نیز بایستی در دستورکار شرق‌شناسانی که پروژه ملت‌سازی ایران را پیگیری کرده و توسط سفارتخانه‌های استعماری به پهلوی‌ها دیکته می‌کردند، قرار می‌گرفت. از این‌رو روی آوردن به اسطوره‌های ایران باستان و در تقابل قراردادن آنان با اسطوره‌های دینی مردمان ایرانی در دستور کار قرار داشت. حجم عظیم تولیدات در مورد هخامنشیان و کورش در این دوره تقریبا بی‌همتاست و این در حوزه عینیت و رفتارهای شخص پهلوی دوم و حضور در مقبره کورش و جمله مشهور «کوروش تو بخواب که ما بیداریم» خودنمایی می‌کرد.
از این‌رو، بحران خلق دولت‌های ملی و فرافکنی این سیستم در جهان اسلام و منطقه غرب آسیا، تبدیل به بحرانی ساختاری و عمیق و البته تاریخی شد. بحرانی که در سویه ایرانی آن تبدیل به انقلابی اسلامی و شروع پارادایمی جدید در عرصه سیاست بین‌الملل شد و در سویه دیگر و غیر ایرانی آن تاکنون فراز و نشیب‌های زیادی را طی کرده و تاکنون از همان بحران ساختاری رنج می‌برده است. موج دوم فرافکنی دولت‌های ملی به جهان اسلام را می‌توان در شمال آفریقا و فرآیند استعمارزدایی این کشورها یافت که طی آن شاهد ظهور ناسیونالیسم‌های ملی کشورهایی همچون الجزایر و سایر کشورهای آفریقا و شمال آفریقا هستیم که می‌خواستند از زیر یوغ استعمار اروپایی خارج شوند که البته در این موج اگرچه استقلال سیاسی ظاهری رقم خورد، اما منجر به استعمارزدایی نشد.
موج سوم فرافکنی دولت‌های ملی در برهه پسا شوروی و در حوزه قفقاز و آسیای مرکزی و تاسیس به اصطلاح جمهوری‌های جدید اتفاق افتاد. در کنار متفکرانی همچون فوکویاما که فروپاشی شوروی را نتیجه پیروزی تمام عیار لیبرالیسم آمریکایی دانسته و این ایدئولوژی (که خود صورت بندی نوعی کلان روایت است) را سرنوشت محتوم بشریت در این دوران می‌خواند؛  بسیاری متفکران علوم اجتماعی و سیاسی غربی دوره پساشوروی را دوره گذار از کلان هویت‌ها نامیده‌اند و اصرار زیادی بر این نکته داشته‌اند که روی آوردن به هویت‌های خرد و کوچک ملی و فروملی شاخصه اصلی این دوران است.
اگر با دیدگاه والرشتاین به این موضوع نگاه کنیم، موضوع اصلی در هر دوی این دیدگاه این است که نوعی نگاه مبتنی بر جهانی شدن با قرائت آمریکایی در آنها موجود است. چه در نگاه فوکویاما که در آن پایان تاریخ (The End of History) با ارجاع به نظام سرمایه‌داری فرا رسیده است؛ و چه در نگاه دسته دوم که روی آوردن به هویت‌های خرد را در عصر پساشوروی تئوریزه می‌کنند، گریزی از نظام جهانی سرمایه‌داری و اقتصاد مبتنی بر آن در زیربنا نیست و فقط نظام سیاسی مبتنی بر دولت-ملت‌هاست که در روبنا استقلال ظاهری کشورها را فراهم آورده است و مردمان را در سازوکارهای هویتی مبتنی بر آن درگیر کرده است. از این‌رو، دسته دوم متفکران که تقریبا اکثریت را در علوم اجتماعی تشکیل می‌دهند، معتقدند که عصر پساشوروی عصر هویت‌هاست و شاخصه این هویت‌ها هم خرد بودن آنها در سطح ملی و کمتر از ملی نظیر قومیت و... است.

انقلاب اسلامی و اربعین، گفتمان بازگشت به هویت‌های کلان
در ۴۵سال گذشته دو نقطه مقاومت جدی در برابر مناسبات سرمایه‌داری نئولیبرال قابل شناسایی است: انقلاب اسلامی و اربعین. اگرچه هر دو پدیده را می‌توان از مناظر مختلفی همچون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ژئوپلیتیک و... مورد توجه قرار داد، اما در این یادداشت قصد دارم این دو پدیده را از منظر هویتی و ژئوپلیتیک-ژئوکالچر مورد بازخوانی قرار دهم. هر دوی این پدیده‌ها هم هویت‌ساز بوده و بر مناسبات هویتی دنیا تأثیر جدی گذاشتند و هم بر مناسبات ژئوپلیتیک جهانی. هر دو پدیده را بایستی در امتداد یکدیگر تعریف کرد، اگرچه قدمت اربعین و پیاده‌روی آن بسیار طولانی‌تر است. نکته مهم در اینجا این است که مناسبات پیاده‌روی اربعین در فضای پساصدام شکلی نوین به خود گرفته است که در هیچ برهه‌ای از تاریخ تاکنون سابقه نداشته است و از این‌رو، ما آن را در امتداد انقلاب اسلامی در نظر می‌گیریم.
بُعد هویتی
اگر به تأسی از مانوئل کاستلز، هویت را فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی یا مجموعه‌ای از ویژگی‌های فرهنگی که بر دیگر منابع برتری دارند؛ بدانیم، می‌توان مناسبات هویتی متأثر از پدیده انقلاب و اربعین را بهتر درک و فهم کرد. همچنان که قبلا نوشته و گفته‌ام، انقلاب اسلامی ایران به لحاظ هویتی پارادایم جدیدی را در نظم دوقطبی جهانی در مقابل دو قطب مسلط کمونیسم و لیبرالیسم مطرح و پایه‌گذاری کرد و بر این اساس، بخش زیادی از جهان اسلام را در ذیل دال برتر اسلام، مفصل‌بندی هویتی کرد. این مفصل‌بندی هم در بعد اسلام شیعی و هم در بعد اسلام سنی اتفاق افتاد. بسیاری از جمعیت‌های سنی و شیعی در جهان اسلام با انقلاب ایران اعلام همبستگی کرده و حتی به کنشگری در این فضا روی آوردند. این قطب و پارادایم جدید هویتی و طرفداری مسلمانان از آن زمانی بیشتر معنادار می‌شود که فضای زمینه‌ای جهان اسلام در دوره پساعثمانی که در بالا مورد اشاره قرار گرفت، در نظر گرفته شود.
پدیده اربعین ادامه همان مناسبات هویتی اما در بعدی جدید است: آلترناتیوی جدی برای کلان هویت در عصر پساشوروی. این پدیده با ارجاع به شعار هویتی انقلاب اسلامی و با پر کردن خلأ هویتی جهان اسلام در پساعثمانی، بار دیگر سعی در مفصل‌بندی هویتی مسلمانان کرده است و این نکته را می‌توان از شرکت اهل‌سنت و شیعیان (هر دو) در این پدیده فهم کرد. این  مسئله را می‌توان در سطحی بالاتر نیز مورد بررسی قرار داد و آن، مقاومت در برابر جهان فرهنگی نئولیبرال است و جالب‌تر زمانی است که می‌بینیم پیروان دیگر ادیان و حتی غیر معتقدان به ادیان نیز در آن مشارکت می‌کنند. دو ویژگی این کلان هویت جدید که نشان از مقاومت در برابر گفتمان مسلط نئولیبرال در عصر حاضر دارد؛ دربرگیرندگی و همسان‌سازی در عین تفاوت‌هاست. در برگیرندگی و شمولیت امر در آنجاست که همه بدون احساس تمایز در آن مشارکت می‌کنند و همسان‌سازی در آنجا قابل توضیح است که همه گروه‌ها و ملیت‌ها و قومیت‌ها با سلایق و فرهنگ‌ها و باورها و آداب و رسوم متفاوت در آن شرکت می‌کنند، اما در آن ذوب شده و در بعد معنایی و البته منسکی در آن سهیم می‌شوند.
گفتمان مقاومت فرهنگی-هویتی اربعین، نشان از مقاومت در برابر دو پدیده دارد: مقاومت در مقابل زندگی روزمره (بعد فردی) از سویی؛ و مقاومت در برابر جهانی شدن فرهنگی نئولیبرال از سوی دیگر.
این کلان هویت مقاومتی که از منظر امری منسکی (راهپیمایی) خود را به منصه ظهور رسانیده است، البته تفاوت عمده‌ای با هویت‌های گذرای کارناوالی دارد و از این‌رو اجتماع اربعین با آنچه ویکتور ترنر(Victor Turner)  از آن به عنوان کامیونیتاس (Communitas) یا جماعت‌واره از آن یاد می‌کند فرسنگ‌ها فاصله دارد. آنچه در کارناوال‌ها اتفاق می‌افتد، تعلیق نظام‌های هنجاری و ارزشی و روی‌آوردن به ساختارشکنی‌های عمده و خروج از هنجارهاست. شرکت‌کنندگان در راهپیمایی اربعین البته از هنجارها و نظام ارزشی خارج نمی‌شوند و نه تنها این خروج اتفاق نمی‌افتد، بلکه نظام ارزشی ارتقا نیز می‌یابد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.