آگاه: چرا که در نظم ارتباطی مدرن، رسانهها تنها حاملان پیام نیستند؛ بلکه بخشی از میدان نبردند. آنچه در جنگ ۱۲ روزه اخیر میان ایران اسلامی و رژیم کودککش صهیونیستی روی داد، بیش از آنکه در فضاهای نظامی تعریف شود، در میدان ادراکات رقم خورد. جنگ ۱۲ روزه، ورای ظواهر آتش و آسمان، نبردی ژرف در عمیقترین لایههای حافظه جمعی و روان ملی بود؛ آوردگاهی برای میزان بلوغ رسانهای یک ملت، در مواجهه با ستیز ادراکی تمامعیار. رسانه نه بازیگر جانبی، بلکه کنشگر اصلی صحنه بود؛ جایی که روایتها بهمثابه واحدهای نرم قدرت، پیش و بیش از موشکها در جهتدهی افکار عمومی عمل کردند.
اما در این صحنه سهمگین، پرسش بنیادی آن است که رسانه ملی ما چگونه عمل کرد؟ آیا ساختار اطلاعرسانی رسمی کشور، توانست از کارکرد واکنشی به کارکرد کنشی عبور کند؟
واقعیت آن است که کارنامه رسانه رسمی در این بحران، بیش از آنکه از «تحلیل استراتژیک»، «چابکی ساختاری» و «اقتدار معنایی» حکایت کند، آینه ضعفهای مزمن نظام رسانهای ما در مواجهه با بحرانهای پیچیده بود. بررسی تجربه رسانهای این رخداد، ما را به نتایجی نگرانکننده اما بیدارکننده میرساند. از یکسو، شاهد حضور پرتوان برخی رسانههای رسمی و نخبگان جریانساز در تولید روایت مقاومتی و تبیین عقلانی ماجرا بودیم، اما از سوی دیگر با حجم گستردهای از سردرگمی ساختاری، سکوتهای پرهزینه و فقدان یک مرکز فرماندهی واحد رسانهای مواجه بودیم که عملا بخشهایی از روایت را به میدان بیدفاع بدل ساخت. در ساعات نخست درگیری، برخی رسانهها در انتشار اخبار رسمی، با تاخیر و ابهام عمل کردند؛ همزمان، جریانهای معارض و رسانههای مزدور و فارسیزبان خارجنشین، روایتسازی معکوس را آغاز کردند و با موجی از تردید، تحقیر و ابهام درصدد القای ناکارآمدی عملیات و افتراق در حاکمیت بودند. شبکههای اصلی تلویزیون، بهرغم در اختیار داشتن ابزار و امکان، از نظر مدل روایتپردازی، خطدهی گفتمانی، تبیین موقعیت، و مدیریت افکار عمومی، نتوانستند در قامت «افسران جبهه روایت» ظاهر شوند. در شرایطی که دشمن با بهرهگیری از سامانه شناختی و عملیات روانی، به بازتعریف تصویر ایران در افکار عمومی منطقه و جهان مشغول بود، ما عمدتا به بازخوانی خبری دیرهنگام و مجریمحور بسنده کردیم. این درحالی است که در جنگهای شناختی، تاخیر در روایت عملا به معنای واگذاری میدان به دشمن است. از منظر راهبردی، ضعف رسانهای جمهوری اسلامی را میتوان در سه سطح تحلیل کرد: نخست سطح ساختاری که فقدان «قرارگاه روایت» و فقدان پروتکل یکپارچه برای مواجهه رسانهای در شرایط جنگی را نشان میدهد؛ دوم سطح محتوایی که از خلأ زبان اقناعی در مواجهه با مخاطب جهانی، ضعف در تصویرسازی از عقلانیت حاکمیتی و ناکامی در تولید روایت بدیل نسبت به روایات خصمانه حکایت دارد؛ سوم سطح کنشگری که هنوز نتوانسته است رسانه ملی را از یک نهاد بروکراتیک به یک بازیگر تمدنی ارتقای دهد. از سوی دیگر، جبهه دشمن با سازماندهی منسجم عملیات روانی، از طریق رسانههای بینالمللی و محتوای شبکههای اجتماعی، در سه محور اصلی فعال بود: نخست القای بحران مشروعیت و فاصله حاکمیت و ملت؛ دوم القای ناکارآمدی تصمیمسازی و واکنش دفاعی ایران؛ سوم حمله به منطق اخلاقی عملیات دفاعی و مشروع جمهوری اسلامی. این سه ضلع، با ابزارهایی چون تولید محتوای عاطفی، عملیات هشتگی، تصویرسازی معکوس از واقعیت میدان و همافزایی با رسانههای فارسیزبان معاند، توانستند طی ساعاتی از بحران، فضای ادراکی بخشی از مخاطبان داخلی و خارجی را دستخوش اضطراب، تردید یا خنثیسازی کنند. نکته نگرانکننده آن است که در این فضا، رسانه ملی نهتنها پاسخگو نبود بلکه در مواردی از درک عمق میدان روایت غافل ماند. در چنین مختصاتی، بازتعریف «نسبت رسانه با امنیت ملی» یک ضرورت فوری است. رسانه جمهوری اسلامی، اگر قرار است در تراز جهاد تبیین عمل کند، باید از سطح انتقال اطلاعات به سطح مهندسی معنا و هدایت ادراکات ارتقا یابد. این ممکن نیست مگر با «طراحی یک معماری رسانهای مبتنی بر وضعیت بحران»، ایجاد اتاقهای جنگ روایت، تربیت نسل جدیدی از کنشگران روایتساز، طراحی زنجیرههای محتوایی چندرسانهای و اتصال رسانه با نهادهای راهبردی و تحلیلمحور در حوزه فکری. آنگاه میتوان امیدوار بود که رسانه، نه یک ساختار پیر در گیرودار بوروکراسی بلکه سنگر اول دفاع شناختی باشد. رسانه زمان صلح، با رسانه جنگ تفاوت ماهوی دارد. در شرایط جنگ شناختی، باید «اتاق فرمان رسانهای آمادهبهکار» وجود داشته باشد؛ نیروهای روایتساز، پیشتر تربیت و تمرین دیده باشند؛ خبر نه از سر اضطرار که براساس زمانبندی معنا منتشر شود؛ از همه مهمتر، روایت بهمثابه راهبرد، نه تاکتیک تلقی شود. رسانه در بحران، اگر فاقد اقتدار معنایی و افق فکری باشد، نهتنها «پاسخ نمیدهد» بلکه ناخواسته «بازتابدهنده جنگ دشمن» میشود. در پاسخ به پرسش کلیدی که چگونه میتوان رسانه را از حاشیه به متن نبرد تمدنی آورد، باید گفت: با تغییر در یک پارادایم؛ عبور از رسانه خبرمحور به رسانه گفتمانمحور. رسانه بحران تنها در صورتی موفق است که از «واکنش» به «پیشکنش» و از «بازتاب» به «معماری معنا» گذار کند. رسانهای که بتواند تصویر ایران را نه در قالب بیانیهها، بلکه در قالب روایتهایی همدلانه، حکیمانه و مستند، به افکار عمومی جهانی عرضه کند، دیگر در حاشیه نبرد نخواهد بود. بر این اساس رسانه نباید تابع میدان باشد، بلکه باید بخشی از آن طراحی شود. باید در کنار فرماندهی نظامی، فرماندهی رسانهای تثبیت شود؛ نخبگان حوزه و دانشگاه در طراحی روایتهای بحران نقش فعال بگیرند؛ بستر قانونی، آموزشی و فنی برای تربیت افسران رسانه در شرایط جنگی فراهم شود. آینده نبردها و تقابل تمدنها، در گرو میدان تصویرها و تفسیرهاست. اگر نتوانیم از دل هر عملیات، یک «حماسه ادراکی» بسازیم، پیروزی نظامی نیز در حافظه افکار عمومی دفن خواهد شد.
نظر شما