آگاه: نمایش «چه کسی جوجهتیغی را کشت؟» که میتوان گفت قسمت دوم از نمایش موفق «جوجهتیغی» است در سال۱۴۰۱ ساخته و اجرا شد. اجراهای جدید این نمایش از ۱۵فروردین در سالن شهرزاد آغاز شدند. «بهرام افشاری»، بازیگر، کارگردان و نویسنده این نمایش، «تینو صالحی» بازیگر و تهیهکننده آن «محمد قدس» است. این اجرا در قسمت اول آن یعنی «جوجهتیغی» تصویری طنز و درعینحال تراژیک درباره زندگی مولف آن یعنی بهرام افشاری بود که از سال۱۳۹۴ اجرا شد، زمانی که بهرام افشاری هنوز به شهرت امروزیاش بهعنوان بازیگر نرسیده بود. او در ظاهر بازیگری تجربهگر این اجرای مونولوگ را به روی صحنه میبرد. داستان درباره جوانی شهرستانی بود که دلش میخواست مشهور شود. بعد از آنکه نمایش افشاری در سال۱۳۹۷ دوباره به اجرا رسید، او تقریبا به آرزوی مطرحشده در «جوجهتیغی» رسیده بود. افشاری بهواسطه بازی نقشی جدی در فصل پنجم از سریال پایتخت شهرت عمومی خوبی یافته بود و همین شد که نمایش «جوجهتیغی» اینبار به دور از سکوت و با سالنهای پر به روی صحنه میرفت.
افشاری از «پایتخت» تا محبوبیت عمومی
او اولینبار در سال۱۳۹۲ در تلویزیون با سریال «پایتخت۲» و در سینما با فیلم «عصبانی نیستم» حضور یافت و بعد از آن در فیلم و سریالهای مختلفی حضور داشت اما با فصلهای پنج و ۶ سریال «پایتخت» بیش از همه به شهرت عمومی رسید. افشاری در ادامه نقشهای مختلف جدی و کمدی را در آثار زیادی بازی کرد اما باتوجهبه شاخصترین بازیهای او و همچنین ویژگیهای جسمی او به نظر میآید بیشترین توانایی و علاقه او در ایفای نقشهای کمدی است. افشاری در سال۱۴۰۲ فیلم خودش را به نام «هفتاد سی» به تهیهکنندگی سید ابراهیم عامریان ساخت که قرار است در سال جاری اکران شود. از شاخصترین نقشآفرینیهای او میتوان به سریالهای «علیالبدل» و «پایتخت۵» و فیلمهای «کارگر ساده نیازمندیم» و «لانتوری» اشاره کرد که برای این آثار در جشنوارههای مختلف نامزد و برنده جوایزی شد.
نگاهی به شهرت «جوجهتیغیها»
در قسمت اول نمایش «جوجهتیغی»، روایت پسری شهرستانی را میبینیم که دلش میخواهد مشهور شود، نه مشابه شهرتهای امروزی، او میخواهد به محبوبیتی ماندگار دست یابد. قصه از ابتدا با رگههای قوی کمدی آغاز میشود و در ادامه هر چه به پایان آن نزدیک میشویم، بیشتر بهسمت تراژدی میرود و تماشاگر را همراه میکند. این درونمایه و نوع روایت از آن دستههایی است که ما در زندگی واقعی و سرگذشت آدمهای بزرگ زیاد دیده و شنیدهایم، از همین رو و همچنین قوت اجرا و شخصیتپردازی در نمایش، مخاطب رفتهرفته با شخصیت اصلی همذاتپنداری میکند و در خلال روایت کاتارسیس میشود. «جوجهتیغی» در همان سالهای اجرای حضوری و بعد هم پخش آنلاین در دوره کرونا توانست خودش را در دسته نمایشهای موفق جای دهد و رکورد خوبی را هم بهجای گذاشت.
«چه کسی جوجهتیغی را کشت؟» هم ادامهای است بر داستان پسر شهرستانی در آرزوی شهرت، حالا سالها از آن زمان گذشته و او در یک دیالوگ و بازی دونفره همان مفهوم و مضمون را به نحو و از جنبه دیگری به نمایش میگذارد. این بار نگاه نمایش به شهرت دقیقا از زاویه مقابل است؛ نقطهای که شهرت را مذمت کرده و از آن دوری میکند؛ جایی که شهرت زندگی را دگرگون میکند و بیرحمانه از آن ویرانهای باورنکردنی بر جای میگذارد؛ البته که این نوع شهرت با آن یکی تفاوت دارد و اینبار مخاطب را بهگونهای از شهرت ارجاع میدهد که ما امروزه میشناسیم و کموبیش با آن درگیر هستیم؛ شهرتی که از دور زیبا و خوشایند است و از نزدیک، نه چندان.
افشاری قصه این جوجهتیغی را بر بستری از تقابل و رقابت ساخته است؛ رقابتی آنتاگونیستی (تقابل رقیبی ضدقهرمان با شخصیت اصلی و قهرمان) که طی آن دو دیدگاه متفاوت از دو خاستگاه مختلف و متضاد و با رابطهای عمودی به مقابله میپردازند. در این میان، هر دو شخصیت نمایش، مخاطب را با روایت زنده آن همراه میکنند و به آنها نقشی در قصهای واقعی میدهند. این امر بیشازپیش مخاطب را به عمق داستان و همراهی با آن میبرد.
قصه باز هم همچون جوجهتیغی قدیمی بیان ساده و تفکر بیشیله و پیلهای از شخصیت اصلی آن به نمایش میگذارد که اینبار با برخی پلشتیهای زندگی درآمیخته اما همچنان ماهیتش را حفظ کرده است. از نگاهی دیگر هم به ما میگوید که در نمایش امروزی و مدرن شهرت و تبعات استعماری آن نمیتوان به عنصر سادگی اتکا کرد؛ چراکه همچون شنای خلاف جهت آب است و به ساختار اجتماعی فعلی نمیخواند.
تقابلهای «جوجهتیغی»
در بررسی هر دو نمایش «جوجهتیغی» قیاسی از شهرت مثبت به معنای محبوبیت را با شهرت منفی میبینیم؛ با ریشه و منشأهای متفاوت و نیز تبعات و نتایج مختلف. یکی دیگر از تقابل و قیاسهایی که در این نمایش دیده میشود، قیاس شهرت در معنای قدیمی و امروزی آن است. شهرت قدیمی با مبنایی از سنتها و عقایدی که حالا کمیاباند. این همان گونهای از شهرت است که از ترکیب صداقت و محبوبیت پدید میآید. در کنار آن نیز شهرت امروزی را میبینیم که علاوهبر تکیه بر رسانهها، مثل پخش شدن ناخواسته ویدیوها و عکسهای افراد و برانگیختن دشمنی و نفرتهای بیدلیل و سطحی، در نوع مثبتش نیز طرفداری را مینمایاند و نه محبوبیت. وجه افتراق اینها در این است که هواداری نوعی لذت را در آدمها برمیانگیزد که با آن میتوانند خودشان را بهجای شخص معروف بگذارند و موفقیتها و دستاوردهای او را تخیل و تصور کنند.
تجربه مخاطب از «جوجهتیغیها»
دیدن «چه کسی جوجهتیغی را کشت؟» نمیتواند به قوت «جوجهتیغی» مخاطب را به تماشای دوباره برانگیزد. نمایشی است که قصه همین امروز ما را میگوید؛ بسیار در واقعیت و در مدیومهای رسانهای تکرار شده است و برای همه بهزودی خستهکننده میشود. مهمتر آنکه، هنوز به تجربهای جمعی تبدیل نشده است و شکل و شمایلی تجربه و اثباتشده ندارد. هنوز به مرحلهای نرسیده است که مخاطب با مضمون اصلی، همراهی مثبتی داشته باشد و تاییدکنندهاش باشد، میپرسید چرا؟ برای آنکه ما شیفتگان شهرتیم؛ عنصری که حالا میتواند به ما همهچیز ببخشد. شهرت در جهان امروزی بستر بومی و الزاماتی از آنگونهای که در گذشته بر آن استوار بود نیاز ندارد، به ویژگیهای انسانی و خصلتهای رفتاری و تصدیق آنها نیازی ندارد، به تصویری زیبا و فریبنده اکتفا میکند و جالبتر آنکه میتواند همان قدر هم ناپایدار و کوتاه باشد.
«جوجهتیغی» برای مخاطب میتوانست جلوهای از خودش باشد، او میتواند با یک شخصیت زحمتکشیده و تلاشگر و البته مورد ستم و نادیدهانگاری قرار گرفته بهسادگی همذاتپنداری کند اما با شخصیتی که بهاصطلاح داستان دارد و هزار و یک ماجرا پشت سرش میگویند، خیلی سخت میشود احساس نزدیکی کرد و خود را جای او گذاشت.
یکی از عوامل دیگری که ارتباط مخاطب را با «جوجهتیغی» نزدیک میکرد نوع طنز در آن نمایش بود که خندههای بیشتری بر بستر مسائل واقعی از بیننده میگرفت اما در موقعیت موجود در «چه کسی جوجهتیغی را کشت؟» کمتر از این خندهها دیده میشود و علاوهبرآن هم کمتر در زیر سطح طنز، مخاطب را به عمق مسائل میبرد یا به فکر وامیدارد. علاوهبرآن، گونهای از عنصر نوستالژی در «جوجهتیغی» بود که این روزها به راه فراری از دنیای ماشینی فعلیمان تبدیل شده است. نوستالژی در لغت از ریشهای یونانی به معنای بازگشت به زادبوم مشتق شده است. این عنصر در «چه کسی جوجهتیغی را کشت؟» وجود ندارد.
درنهایت، آنچه مخاطب بعد از نمایش «جوجهتیغی» با خود از سالن نمایش بیرون میبرد عمق بیشتری از طنز جاری در نمایش داشت و مخاطب را به فکر وامیداشت و دوباره به موضوع و سوژه بازمیگرداند اما بعد از دیدن «چه کسی جوجهتیغی را کشت؟» کمتر مسئلهای جدی در ذهن میماند که بعد از آن بتوان به آن برگشت و فکر کرد؛ بنابراین یکبار دیدن آن در حد تجربهای خوب و کافی میماند.
نظر شما