آگاه: سه ماهه تابستان برای سینمای ایران، در نهایت با ۴۰۴میلیاردتومان فروش گیشه و ۷.۳میلیون مخاطب به انتها رسید و آثار صدرنشین آن نیز «تگزاس۳» ساخته سیدمسعود اطیابی، «پول و پارتی» ساخته سعید سهیلی و «خجالت نکش۲» اثر رضا مقصودی بودند. اگرچه سینمایی «مست عشق» اثر حسن فتحی، «یادگار جنوب» اثر پدرام پورامیری و حسین دوماری یا «ملاقات با جادوگر» ساخته حمید بهرامیان نیز در میان اکرانشدههای این سه ماه و در گونههای جدی سینمایی بودند و فروش خوبی نیز برجای گذاشتند اما باز این کمدیها بودند که یکهتاز گیشه و مخاطبیابی شدند.
سینما در سال جاری، در سهماهه ابتدایی سال نیز، آمار خوبی را از خود بهجا گذاشته بود و به نظر میآید تاحدی بتوان گفت که افت قابلتوجه در گیشه و در میزان مخاطب را که در سهماهه تابستان اتفاق افتاده بود میتوان به کم بودن آثار تازه و تنوع قابلقبول در فیلمهای اکرانشده مرتبط دانست. در سهماه ابتدای سال میزان فروش در گیشه، ۴۸۹میلیارد تومان و تعداد مخاطب نیز ۸.۵میلیون نفر بود که رشد بیشتر از سهماه بعد را نشان میدهد. در سهماهه پاییز، سینما رشدی به اندازه ۵۵۳میلیاردتومان در گیشه و ۱۰میلیون مخاطب را ثبت کرده است.
رشد حداقلی در آثار کودک و نوجوان
«تنوع حداقلی» شاید چندان مثبت نباشد اما اینجا منظور ما این است که پیش از این (دستکم در دو سال اخیر) در سینمای کودک و نوجوان به حدی تعداد آثار کم بوده است که یک رشد کمینه را نیز میتوان بسیار مثبت ارزیابی کرد و روزنه امیدی در این خلا به حساب آورد. انیمیشن سینمایی «باغ کیانوش» که برای گروه سنی کودک تولید شده است، «باغ کیانوش» ویژه نوجوانان +۱۳، «شنگول و منگول» ساخته برادران دالوند که مناسب گروه سنی +۸ تولید و ارزیابی شده است و «شهر گربهها۲» ساخته سیدجواد هاشمی که در پلتفرم «کدومو» برای گروه سنی +۱۲ مناسب ارزیابی شده است، همگی از آثاری هستند که کودکان و نوجوانان میتوانستند در ماههای اخیر به تماشای آن بنشینند و آنچه در سالنهای اکران این آثار گذشت نشان از اقبال خانوادهها و کودکان نسبت به این آثار داشت.
۷۰ سی؛ اولین کارگردانی افشاری
فیلم کمدی ۷۰ سی، اولین تجربه بهرام افشاری در کارگردانی است. فیلم به تهیهکنندگی سیدابراهیم عامریان که سابقه همکاری مشترک در چند فیلم را داشتند، ساخته شده است. این فیلم در همان هفتههای اول توانست رکورد فروش خوبی از خود به جا بگذارد که بهعنوان اولین کارگردانی افشاری و حضور بازیگران بنام در کنارش چندان بعید نبود. این اثر با تکیه بر کمدی موقعیت که به رنگ و بوی تئاتر نزدیکتر است، تلاش میکند که روایت و طنز سالمی به تماشاگران ارائه کند و لحظاتی را خلق کند تا از فیلمهای کمدی همسبکوسیاق خود متفاوتتر باشد.
فیلم میخواهد خود را با کمدی روز و موردتوجه جامعه که بیشتر در فضای مجازی خلاصه میشود، معرفی کند و از اتفاقات واقعگرایانه کمدی که شاید در روزمره آدمها اتفاق میافتد، فاصله بگیرد. چیزی که سالهاست که نه در ژانر کمدی بلکه در باقی ژانرهای سینما هم شاهد آن هستیم. بهنوعی سواری بر ترندهای (محتواهای فراگیر) روز فضای مجازی که استفاده بهموقع از آنها نیز چالشهایی دارد؛ چراکه ترندها تاریخ انقضاهای بهشدت سریعی دارند و برای همین میتوانند به عمر فیلم ضربه بزنند. این موضوع عمر این آثار را به زمانی حداقلی تقلیل میدهد. داستان فیلم درمورد دو خانوادهای است که به همراه پیرمردی در یک گاراژ زندگی میکنند. تصویری از اقشار پایینتر جامعه را که پس از شرکت در یک مسابقه پیامکی، برنده جایزه ۳۰میلیاردی آن میشوند. این داستان مخاطب را یاد فیلم جایزه بزرگ زندهیاد کیارستمی و آثار دیگری میاندازد که از نظر داستانی شباهتی به این اثر دارند؛ بنابراین باید در فرم بتواند تاثیر بهتری بگذارد اما درنهایت، ایده و طرح آن تنها برخاسته از همین ترندهای روز جامعه است که میخواهد شوخی کند، نه بیشتر. کارگردان بهنوعی وظیفه خود میداند که شوخیهای دوستانه جمع خود با جامعه و زیست خود را در قالبی فکاهی به تماشاچی عرضه کند. این آنجایی واضح میشود که با پیشروی فیلم، میتوان فهمید که فیلمنامه و شخصیتها عمق جالبی ندارند و صرفا کاریکاتوری از وضعیت این قشر و طبقه هستند. چالشبرانگیزی این مسئله جایی مشهود میشود که تماشاگرها میخواهند این وضعیت را تلخ قلمداد کنند اما بهوضوح اثر این تاثیرگذاری را ندارد که بخواهد با ترکیب کمدی و موقعیت، تصویر واضحی از وضعیت بدهد. به نظر میآید هدفگذاری کارگردان این نبوده که بخواهد فقط به مسائل اجتماعی جامعه بپردازد و با بهرهگیری از موقعیت و پتانسیل اتفاقاتی که در آن فضا رخ میدهد، طرح و ایده خود را بر آن سوار کرده تا قصه را پیش ببرد و چالش و آزمون و خطای خود را در مسند جدید امتحان کند که با این حساب، تا حدی خوبی موفق عمل کرده و توانسته خود را در جایگاه کارگردان سینما ثابت کند؛ چراکه بهنوعی در تئاتر هم این کار را کرده است. نکتهای که در کمدی او هم مشخص است، استفاده از تجربه تئاتر و موقعیتشناسی آن است که تلاش میکند از تکنیکهای بازی تئاتر چه از بدن و چه از بیان استفاده کند. کمدی ۷۰ سی حداقل با فاصله از فیلمهای این چند سال اخیر قابل درکتر و منظمتر بوده است هرچند که داستان شاید در تضاد با کمدی حرکت میکرد. کمدیای که ساختاری از موقعیتهایی دارد که براساس کنش و واکنشها بخشبندی شده است. دیالوگهای پینگپنگی یا فراز و فرودهای لحظهای شخصیتها و حتی گاه استفاده جالب از ترندهای روز فضای مجازی، توانسته این ساختار را تشکیل دهد. از جهتی شاید برای او چالشبرانگیز باشد که در آثار بعدیاش دچار تاریخ انقضایی شود که نتواند با استقبال دوباره مواجهه شود و باید برای این فرم کار کردن دنبال راهحلی باشد.
صبحانه با زرافهها
سروش صحت در آخرین مصاحبه خود با فریدون جیرانی، خاطرهای نقل میکند از روزی که مادرش را از دست داده بود: آنها در راه رسیدن به مقصد خود، جایی میایستند تا غذا بخورند. درحالیکه همه به اقتضای موقعیت، مغموم و ناراحت بودند، کسی به پیشخدمت میگوید که پیاز بیاورد تا همراه کباب بخورند. صحت میگوید که این اتفاق سالها قبلتر هم بهگونهای دیگر برای او تکرار شده و در مراسم ختم یکی از اقوام، این مادرش بوده که داشته درباره اینکه پیاز در کنار کبابها نبوده حرف میزده. آنچه از این خاطره در ذهن سروش صحت است درواقع کلید نزدیک شدن به صبحانه با زرافهها از لحاظ معنایی است. اینکه مرگ و زندگی درهم تنیدهاند و نمیتوان میان آنها جدایی قائل شد. مرگ کسی، هر قدر هم غمانگیز و ناراحتکننده، باعث نمیشود که دنیا از حرکت بایستد. همه سکنات زندگی همچنان پابرجایند و آدمیان به آنها نیاز دارند. سروش صحت کارش در سینما و تلویزیون را با بازیگری در آثار مهران مدیری آغاز کرد اما هیچگاه بازیگر بزرگی نشد. برای بازی در نقشهای طنز زیادی جدی و عصا قورت داده بود و در نقشهای جدی هم نمیتوانست در تماشاگر همدلی ایجاد کند. ظاهرا خودش هم خیلی زود این موضوع را متوجه شد و بیشتر وقتش را صرف کاری کرد که در آن استعداد فراوانی داشت؛ نویسندگی. سروش صحت نویسنده خیلی خوبی است و این را با آثاری که برای همکارانش نوشته است، ثابت کرد.
نوشتن فیلمنامه سریالهایی مانند زیرآسمان شهر، کوچه اقاقیا، بزنگاه، ترش و شیرین و جایزه بزرگ نشان داد صحت طنز را خیلی خوب میشناسد و بلد است تماشاگر را با خلق موقعیتهای جذاب و شخصیتهای دوستداشتنی بخنداند اما ظاهرا نوشتن چنین فیلمنامههایی صحت را راضی نمیکرد. او رویاهای بزرگتری در سر داشت و دوست داشت سبک کاری خودش را دنبال کند. برای همین خیلی زود سراغ کارگردانی رفت تا بتواند نوشتههایی که خودش دوست داشت را بسازد. او طنز را با یک رئالیسم جادویی مخلوط کرد و سعی کرد روایتی متفاوت و خیاموار از زندگی ارائه کند. روایتی که به تماشاگر میگفت زندگی آنقدر اسیر حوادث ناگهانی و برنامهریزی نشده است که نباید آن را چندان جدی گرفت. این مضمون و تلاش برای بیان درست آن در آثار صحت تبدیل به یک موتیف ثابت شده است. فارغ از کیفیت نهایی در تمام فیلمها و سریالهای صحت میتوان ردپای نویسنده با استعدادی را دید که تلاش کرده نگاه متفاوتی به جهان بیندازد و روایتهای بکری از هستی ارائه کند که شبیه هیچکدام از فیلمها و سریالهای ایرانی نیست.
هر دو فیلم سینمایی سروش صحت ایدههای درخشانی دارند. هم جهان با من برقص و هم صبحانه با زرافهها درباره مهمترین مسائل بشر یعنی مرگ و زندگی صحبت میکنند. هدف صحت هم این است که به تماشاگر بگوید زندگی را همانطور که هست بپذیرد و آن را زیاد سخت نگیرد. چون زندگی چیزی نیست بهجز یکسری موقعیت تصادفی و پیشبینی نشده که سرنوشت انسانها را تعیین میکند. موقعیتهایی که اگر جور دیگر رقم میخورد سرنوشت انسان هم تغییر میکرد. تا جایی که به بیان این مضمون این مربوط میشود مشکلی وجود ندارد. مشکل فیلمهای صحت از جایی آغاز میشود که پای چگونگی بیان این مضامین درهمتنیده و پیچیده وسط میآید. صحت برای بیان منظورش سراغ نماد میرود؛ نمادهایی که هر کدام نشانه یک چیز هستند و قرار است با استفاده از این نمادها مضمون بهشکل واضح و شفافی برای مخاطب بیان شود. مثل عنکبوتی که مجتبی در ابتدای فیلم میکشد و با کشتن آن عنکبوت انگار سرنوشت مجتبی هم معلوم میشود. یا سکانس پایانی که در همان بهشت موعودی اتفاق میافتد که مجتبی در ابتدای فیلم درباره آن صحبت کرده بود. حتی نگاه کردن به چشمهای آن گاو کنار جاده ازسوی مجتبی که قرار است تفاوت نگاه او را با سایر دوستانش نمایش دهد، ازجمله نمادهایی است که برای بیان مضمون فیلم در داستان گنجانده شدهاند. ایراد اصلی هم این است که تمام این جزئیات برای خلق نمادهایی استفاده شدهاند که نهتنها ارتباط تماشاگر را با داستان قطع میکنند که باعث میشود مضمون به قدری پررنگ شود که جایی برای داستان باقی نماند. بااینحال، کیست که نداند سروش صحت خالق موقعیتهای درخشانی است که تماشاگر را سر ذوق میآورد. مثل سکانس رستوران همین فیلم که جمع رفقا درست وسط وضعیت سختی که در آن گرفتار شدهاند در موقعیت کمدی با مشتریان رستوران قرار میگیرنداما خب زمانی که فکر و ذکر نویسندگان نمادهای درون فیلم باشد این موقعیتها هم کارکرد دراماتیک خود را از دست میدهند و تبدیل به تک سکانس درخشانی میشوند که جدا از فیلم میایستند.
نظر شما