۲۰ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۶
کد خبر: ۱۱٬۹۷۹

زهرا بذرافکن-خبرنگار گروه فرهنگ: شاید غم‌انگیز باشد که در جهان فعلی که هر روز به دنبال بهانه‌ای برای خوشحالی می‌گردیم، اصلی‌ترین درون‌مایه تولیدات پلتفرم‌های شبکه نمایش‌خانگی، خشونت، غم و جنایت است. جنایتی تمام‌نشدنی که در تمامی پلتفرم‌ها مرتبا با تولیدات تازه، تجدید و تمدید می‌شود. شاید اولین‌بار، خون‌پاشی بی‌حساب را در سریال «زخم کاری» دیدیم. این‌بار به بهانه اعتراض مخاطبان به حجم تراژدی و خشونت در سریال «جان‌سخت» به این موضوع و آسیب‌های گسترده آن پرداخته‌ایم.

نسخه‌پیچی خشونت برای مخاطب

آگاه: «جان سخت» دومین سریال مصطفی تقی‌زاده در شبکه نمایش خانگی است. او پیش از این با ساخت سریال «حرفه‌ای» اولین کار جدی خود را در حوزه تصویر ارائه کرد و امسال هم فیلم سینمایی «سال گربه» را با بازی بهرام افشاری و سارا بهرامی ساخت که فروش خوبی داشت و تماشاگران زیادی را به سالن‌های سینما کشاند. این سریال در پلتفرم اینترنتی فیلم‌نت عرضه می‌شود. این پلتفرم پس از ناکامی‌های پی‌درپی در سال گذشته بعد از انتشار سریال‌هایی مانند «داریوش»، «گردن‌زنی» و «قهوه پدری» به‌دنبال این است که با سریالی جوان‌پسند مانند «جان‌سخت» دوباره در برابر رقبای به شدت قدرتمند خود به موفقیت برسد. این سریال از ابتدای دی ماه سال ۱۴۰۳ به‌صورت هفتگی پخش می‌شود. 
این سریال تلاش کرده تا فضای جوان‌پسند و متفاوتی داشته باشد و از این رو، از گروه بازیگران جوانی بهره می‌برد. از جمله مهرداد صدیقیان که در این سال‌ها یکی از بازیگران اصلی و جوان سریال‌های شبکه نمایش‌خانگی شده و بازی موثری در سریال‌هایی مانند «پوست شیر» و «داریوش» ارائه داده است. دیگر بازیگران این سریال نیز، مجتبی پیرزاده، الناز حبیبی و... هستند. همچنین این سریال از بازیگران با تجربه‌ای مانند فرهاد اصلانی، مسعود کرامتی، نسرین مقانلو، علی عمرانی، بهناز جعفری و شهرام قائدی استفاده می‌کند که هر کدام به‌نوبه‌خود بازی متفاوتی ارائه داده‌اند.

فکری به‌حال رده‌بندی سنی و مخاطب نوجوان بکنید
موضوع تاثیر انعکاس و نمایش خشونت بر رفتار مخاطبان از موضوعاتی است که سال‌هاست از زمان اوج و فراگیری رسانه‌های سنتی مانند تلویزیون موردتوجه بوده و براساس آن متخصصان رسانه و علوم‌اجتماعی نظریاتی را در این‌باره تدوین کرده‌اند. یکی از این نظریه‌ها، نظریه کاشت است که جرج گربنر، جامعه‌شناس آمریکایی در سال ۱۹۶۹ تدوین کرده است. گربنر و همکارانش که طی مطالعه‌ای در دانشگاه پنسیلوانیا، نظریه کاشت را ارائه کرده‌اند، در آن از آثار تدریجی و درازمدت رسانه‌ها به‌خصوص تلویزیون بر شکل‌گیری تصویر ذهنی مخاطب از دنیای اطراف و واقعیات اجتماعی صحبت می‌کنند. به زبانی ساده، هرقدر مردم در معرض تماشای این رسانه‌ها باشند، باورها و فرضیاتشان درباره زندگی و جامعه بیشتر با پیام‌های این رسانه‌ها همخوان می‌شود. اگرچه بعد از آن، این نظریه مورد انتقادهایی قرار گرفت و در آن تجدید نظر شد- ازجمله اینکه تماشای رسانه‌ها بر گروه‌های مختلف اثرات متفاوتی دارد- اما همچنان یکی از عوامل اصلی تاثیر و جهت‌دهی بر ایده‌ها و نگرش‌های مخاطبان است. 
بعد از این مطالعه و بسیاری پژوهش‌های دیگر در آمریکا و کشورهای دیگر جهان بود که قوانین رسمی رده‌بندی‌های سنی درباره دسترسی به رسانه‌ها اعتبار یافت و به ثبت رسید. به‌عنوان مثال در سال ۱۹۹۶ در کنگره آمریکا قانون رده‌بندی سنی تصویب و یک‌سال بعد از آن اجرا شد. این قوانین اگرچه در طول زمان رشد کرده و بدل به قوانین جامع‌ و کاراتری شدند تا گروه‌های سنی مختلف را از آسیب‌های رسانه‌ای محافظت کنند اما ضمانت اجرایی آنها در تمامی رسانه‌های دنیا موضوعی است که هرگز اعتبارش را از دست نمی‌دهد و رفتار بر خلاف آن پیگردهای قانونی را به دنبال دارد. 
در کشور ما که حالا بیش از یک دهه است که درگیر تکثر رسانه‌های نمایشی است و تولید و مدیریت مدیا محدود به تلویزیون ملی نیست، دسترسی به انواع محتواها بدل به موضوعی افسارگسیخته شده است. این در حالی است که نه مخاطب همیشه می‌تواند مناسب‌ترین محتواها را برای خودش انتخاب و اقدام به تماشا کند و نه در شبکه نمایش‌خانگی انتخاب‌های مختلفی در دست است. از سوی دیگر، نوجوانان حالا یکی از مخاطبان اصلی شبکه نمایش‌خانگی ایران هستند و این در حالی است که تقریبا می‌توان گفت در این فضا هیچ اثر نمایشی مناسبی مختص این گروه سنی موجود نیست. اما به هر ترتیب آثار جوان‌پسندتر در این فضا مانند سریال مورد بحث، بیشتر توجه این گروه را جلب می‌کند و مورد انتخاب آنها قرار می‌گیرد. در واقع برای نوجوانان، نه آموزش و فرایند آگاهی‌بخشی برای انتخاب محتوای نمایشی اتفاق می‌افتد و نه در کنار آن، راه‌حلی برای اجرای قوانین رده‌بندی سنی به شکلی بازدارنده در دست است.

نسخه‌پیچی خشونت برای مخاطب

سوار بر موجی جهانی
اگر به کل تولیدات یک سال اخیر- یا شاید بیشتر- شبکه نمایش‌خانگی نگاهی بیندازیم، کمتر سریالی است که در به تصویرکشیدن جنایتی هولناک کوتاهی کرده باشد! از «ازازیل»، «داریوش»، «پوست شیر»، «بازمانده»، «زخم کاری»، «گردن‌زنی» و بسیاری آثار دیگر، که همگی نهایتا با دو گونه سینمایی یا تنها در گونه جنایی ساخته شده‌اند. سریال‌سازی در جهان به یکی از دست اول‌های صنعت مدیا تبدیل شده و گونه جنایی نیز به شکلی جدی در آن دنبال می‌شود. در ایران نیز مطابق با همین موج و دنبال‌کردن آن، فیلمسازان و سرمایه‌گذاران به شکلی جدی به سریال‌سازی کوچ کرده‌ و کمر به راه‌ انداختن موجی از جنایت نمایشی بسته‌اند. تاثیرگرفتن از یک موج و مد جهانی در ذات امر بدی نیست، اما نه در شبکه نمایش‌خانگی ایران که تنوع در ژانرها و درون‌مایه‌های آن به زحمت به دو یا سه عنوان می‌رسد!
خشونت مستمر به کجا ختم می‌شود؟
نورون‌های آینه‌ای یا Mirror neurons سلول‌هایی در مغز هستند که از مهم‌ترین اکتشافات سال‌های اخیر بشر در زمینه عصب‌شناسی به شمار می‌آیند. این نورون‌ها در واقع با مشاهده رفتارهای دیگران سبب می‌شوند تا یک فرد بتواند همان رفتار را تقلید کند. اگرچه یک کارکرد بسیار مهم این نورون‌ها ایجاد ساختار و شبکه‌ای برای همدلی انسان‌ها با یکدیگر است اما از سویی، زمانی که به شکلی مستمر در معرض رفتارهای مخرب و آسیب‌زا باشیم نیز همان کارکرد را خواهد داشت. نمایش خشونت و جنایت در مدیا اگرچه می‌تواند کارکرد بسیار مهمی برای شناساندن بسیاری از آسیب‌ها و دورنگه‌داشتن افراد از بزه داشته باشد، اما اینطور که تمامی انتخاب‌ها به خون و جنایت محدود شود، آنهم در قالب داستان‌هایی که زبان الکنی در نشان‌دادن پیامدهای این رفتار دارد، نتیجه‌ای جز ناکامی و تزریق و خوراندن خشونت به کاربران و مخاطبان نخواهد داشت. 
نمایش خشونت و غم شدید در اثری نمایشی اگر مبنای واقعی داشته باشد- و به درستی به روایت بدل شده باشد- خودش، خودش را توجیه می‌کند اما اگر قصه‌ای غیرواقعی باشد، تنها زمانی می‌تواند مخاطبش را از آسیب دور نگه دارد که مابه‌ازایی از واقعیت رفتار خشونت‌آمیز یا یک جنایت را به درستی به تصویر کشیده باشد و پیامدهای آن را با ظرافت در قصه‌اش نشانده باشد. 

سلیقه مخاطب و نیاز جامعه 
مدت‌هاست که ما در شبکه نمایش‌خانگی جز یک قشر محدود، گروه دیگری از آدم‌هایی که در جامعه هستند را نمی‌بینیم؛ آدم‌هایی که در «خانه‌به‌دوش»، «متهم گریخت»، «پایتخت» و بسیاری آثار سریالی ماندگار دیگر، دیده‌ و با آنها زیسته‌ایم، هیچ حضوری در شبکه نمایش خانگی ندارند یا اگر دارند شخصیت‌های مهجوری‌اند که اساسا برای تحقیر به نمایش در می‌آیند. انتظار داریم از تماشای مستمر انسان‌های خوش‌گذران و بی‌درد در این آثار، مخاطب نسبت به زندگی خودش احساس نارضایتی نکند! با دغدغه‌های آنچنانی این افراد همدلی کند و در پی زیستن آنچه می‌بیند نباشد؟ 
جهانی که سریال‌های شبکه نمایش‌خانگی برای مخاطب می‌سازند، جهانی است که در واقعیت زندگی آنها کم‌ترین جایی ندارد. انسان‌های بی‌درد با اتفاقات تلخ و تراژیک اغراق‌آمیز که نه پیچیدگی‌های شخصیت‌ها و وقایع انسانی را دارند و نه می‌توانند جایی در ذهن مخاطب باز کنند. تنها تولید می‌شوند تا برای مدتی کوتاه با سروصدایی که به راه می‌اندازند، مورد توجه قرار گیرند و به زودی هم جای خود را به اثر بعدی دهند. 
به‌نظر می‌آید آخرین موضوعی که در ساخت سریال‌های این‌چنینی مورد توجه قرار می‌گیرد، سلیقه و نیاز مخاطب است که اگر اهمیتی داشت، دست‌کم یک نوع دیگر از ژانر نمایشی را در سریال‌های یک‌سال اخیر می‌دیدیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.