آگاه: مسئله، «فقدان طراحی موثر» و خلط میان «فعالیت فرهنگی» و «اثر فرهنگی» است. ما در میدان فرهنگ، انبوهی از کنشهای پرشور داریم که بهسبب فقدان معماری راهبردی، به اثر اجتماعی پایدار تبدیل نمیشوند. این گسست مزمن میان «فعل فرهنگی» و «پیامد فرهنگی»، همان نقطهای است که رهبر انقلاب در بیانات اخیر خود، با تاکید بر «پیگیری و عمل کردن»، آن را بهمثابه یک گره راهبردی صورتبندی کردند. تاکید معظمله، یک نقد معرفتی به تلقی رایج ما از فرهنگ است.

کار فرهنگی موثر، پیش از آنکه یک «فعالیت» باشد، یک «فرآیند طراحیشده» است. فرهنگ، برخلاف تصور رایج، مجموعهای از رویدادها، مراسمها و محصولات نیست؛ فرهنگ، نظام تثبیتشده معنا در ذهن و رفتار انسان است. کار فرهنگی، اگر به سطح «کنش نمادین» فروکاسته شود، الزاما به تولید معنا منجر نمیشود. نماد، تا زمانی که در شبکه ادراک، داوری و انتخاب مخاطب رسوب نکند، صرفا یک تصویر مصرفی است. فرهنگ موثر، نه در سطح نمادها، بلکه در سطح «سازوکارهای معنا» عمل میکند؛ آنجایی که انسان جهان را میفهمد، نسبت خود را با خیر و شر تعریف میکند و تصمیم میگیرد چگونه زیست کند. از این منظر، کار فرهنگی موثر، کاری است که در معماری درونی فهم انسان مداخله میکند، نه صرفا در احساسات زودگذر او؛ کار فرهنگی موثر، آنجاست که معنا جابهجا و اولویتها بازچینش میشود و الگوی کنش اجتماعی تغییر مییابد.
تفاوت کار فرهنگی موثر با کار فرهنگی نمایشی، دقیقا در همین نقطه شکل میگیرد: اولی از مسئله آغاز میکند و به پیامد میرسد؛ دومی از هیجان شروع میشود و در گزارشنویسی پایان مییابد. فرهنگ، با «انباشتن برنامهها» پیش نمیرود؛ با «تغییر الگوهای ادراک، تصمیم و کنش» پیش میرود. هر فعالیتی که نتواند در یکی از این سه ساحت تغییری ایجاد کند، هرچند پرهزینه و پرشور باشد، از حیث راهبردی، کار فرهنگی موثر محسوب نمیشود. بر همین اساس، نخستین خطای رایج در میدان فرهنگ، جایگزینی «هیجان» بهجای «تحول» است. هیجان، سریع تولید میشود و سریع فروکش میکند؛ اما تحول، زمانبر، پرهزینه و نیازمند پیگیری است. بسیاری از برنامههای فرهنگی، بهجای آنکه مخاطب را وارد یک مسیر کنند، او را در یک لحظه متوقف میکنند؛ لحظهای پرشور، اما بیامتداد. در چنین وضعیتی، فرهنگ به یک کالای رویدادی تبدیل میشود؛ مصرف میشود، تمام میشود و جای خود را به رویدادی دیگر میدهد. این، دقیقا نقطه مقابل آن چیزی است که از فرهنگ انتظار میرود. کار فرهنگی موثر، پیش از طراحی برنامه، نیازمند «تعریف دقیق مسئله» است. مسئله این نیست که چه محتوایی تولید کنیم، بلکه این است که کدام اختلال معنایی را میخواهیم اصلاح کنیم. آیا با بحران معنا مواجهایم؟ با اختلال در اعتماد اجتماعی؟ با گسست نسلی؟ با فروپاشی الگوهای اخلاقی؟ بدون پاسخ روشن به این پرسشها، هر اقدام فرهنگی، به تیراندازی در تاریکی شبیه خواهد بود. مخاطبشناسی در این سطح، به معنای شناسایی ذائقه نیست؛ بلکه به معنای تشخیص زخم است.
در گام بعد، مسئله «پیگیری» مطرح میشود؛ مفهومی که در فرهنگ اجرایی ما بهشدت مظلوم است. پیگیری، صرفا استمرار یک برنامه نیست، بلکه بهمعنای رصد پیامدها و اصلاح مسیر است. کار فرهنگی موثر، از ابتدا با فرض خطاپذیری طراحی میشود؛ یعنی میپذیرد که اجرا ممکن است نیازمند بازنگری باشد. اینجاست که انعطاف، نه ضعف، بلکه شرط عقلانیت فرهنگی است. فرهنگی که خود را اصلاح نمیکند، دیر یا زود از واقعیت اجتماعی جدا میشود. نقطه کانونی اما، «پیامدسنجی» است؛ جایی که بسیاری از کنشهای فرهنگی ما فرو میریزند. ما کمتر میپرسیم که این اقدام، دقیقا چه تغییری ایجاد کرده است. این اقدام، سه ماه بعد چه تغییری ایجاد میکند؟ ۶ ماه بعد چه چیزی را تثبیت میکند؟ و یک سال بعد، کدام الگوی فکری یا رفتاری را جابهجا میسازد؟ آیا صرف حضور مخاطب، نشانه موفقیت است؟ آیا تشویق و استقبال، معادل اثرگذاری است؟ بدون تعریف شاخصهای قابل سنجش، فرهنگ به حوزهای غیرقابل ارزیابی تبدیل میشود و همین، میدان را برای کارهای نمایشی باز میکند.
کار فرهنگی موثر، بدون مخاطبشناسی دقیق ممکن نیست. مخاطب، یک مفهوم انتزاعی نیست؛ یک موجود تاریخی با تجربههای زیسته، اضطرابها، امیدها و زبان خاص خود است. بخشی از ناکامیهای فرهنگی، نه از ضعف محتوا، بلکه از ناتوانی در ترجمه محتوا به زبان مخاطب ناشی میشود. نسلی که در زیستبوم دیجیتال رشد کرده، با منطق خطابه اقناع نمیشود؛ با روایت، تصویر، تجربه و مشارکت اقناع میشود. این بهمعنای سطحیسازی نیست؛ بلکه بهمعنای تغییر ابزار انتقال معناست. اندیشهای که نتواند خود را در قالب مناسب عرضه کند، حتی اگر عمیق باشد، منزوی خواهد شد.
از سوی دیگر، کار فرهنگی موثر، نیازمند «پیگیری نهادی» است. فرهنگ، با افراد پیش میرود، اما با نهادها پایدار میشود. فعالیتهای جزیرهای، هرچند خلاقانه، در برابر هجوم مستمر روایتهای رقیب فرسوده میشوند. بنابراین کار فرهنگی، بدون سنجش، به تدریج به خودفریبی میانجامد. فرهنگی که خود را ارزیابی نکند، توان اصلاح ندارد و دیر یا زود به تکرار بیاثر بدل میشود و نکته بنیادین آن است که کار فرهنگی، ذاتا فرآیندی بلندمدت است. از همین رو، رویکردهای رویدادمحور، اگر در دل یک طرح بلندمدت ننشینند، نهتنها موثر نیستند، بلکه سرمایه فرهنگی را مستهلک میکنند.
در شرایط فشار اقتصادی و اجتماعی، اتفاقا اهمیت کار فرهنگی موثر دوچندان میشود؛ زیرا فرهنگ، آخرین لایه انسجام اجتماعی است. کار فرهنگی موثر؛ یعنی عبور از «انجام وظیفه» به «تحقق اثر»؛ از تولید محتوا به بازآرایی معنا و از رضایت لحظهای به مسئولیت تاریخی. تنها در این صورت است که فرهنگ، از یک فعالیت جانبی، به یک نیروی راهبر تبدیل میشود.
نظر شما