محمد علی بیگی ، خبرنگار گروه جامعه: همین دو پای مصنوعی برای اراده‌اش کافی است تا بلندترین قله‌های دنیا را یکی پس از دیگری صعود کند. برای کسی که واژه ناامیدی به‌هیچ‌وجه برایش تعریفی ندارد؛ همه زندگی‌اش خداست که وقتی چندسال پیش بر اثر تصادفی ناگوار پاهایش را از دست می‌دهد ۱۴ماه بعدش قله دماوند را از جبهه شمالی (سخت‌ترین مسیر قله دماوند) صعود می‌کند و چند مقام نخست بین‌المللی را برای فتح بلندترین قله‌های دنیا به دست می‌آورد. «سجاد سالاروند» کوهنورد معلول ۴۳ساله‌ای است که آوازه‌اش در میان کوهنوردان حرفه‌ای دنیا به‌عنوان سومین معلول فوق‌حرفه‌ای دنیا پیچیده است و نخستین معلول ایرانی محسوب می‌شود که موفق شده با دو پای مصنوعی به ارتفاعات بالای پنج‌هزار متر صعود کند. او رکورددار صعود به قله دماوند است و تصمیم دارد به‌عنوان اولین ایرانی معلول به اورست صعود کند. سالاروند بر لر بختیاری بودنش تاکید دارد. او که در یک خانواده نظامی تربیت شده است، می‌گوید: «بعد از آن تصادف، تولد دیگری در زندگی‌ام رخ داد. حتی یک روز هم روی ویلچر ننشستم. چون باور داشتم هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست.»

صعود با دوپای آهنی

آگاه: زندگی سجاد پر از نکات زندگی‌بخش و امیدوارکننده است. اما جنس بعضی از کارهایش کمی که نه، تفاوت زیادی با حالت عادی دارد. او صعودهایش را تنها با وسایل ایرانی انجام می‌دهد. پای مصنوعی‌اش، کوله روی دوشش و عصایش همه ایرانی هستند. با همین وضع به کمک دیگر معلولان به کهریزک و خیریه‌ها می‌رود تا برای جامعه معلولان کاری انجام دهد. انصافا هم آن‌قدر برای جامعه معلولان کار کرده است که همه او را می‌شناسند. آخرین افتخارش صخره‌نوردی بیستون در مسابقه بین‌المللی بود که در آن مقام قهرمانی را کسب کرد.

هنوز هیچ اتفاقی رخ نداده است. شیپور صبحگاه از پادگان به گوش می‌رسد. اما هیچ نگرانی از افسرنگهبان ندارد. خانه‌شان کنار پادگانی است که پدر در آن خدمت می‌کند. همین موضوع باعث آغاز زندگی متفاوت سجاد می‌شود. وقتی بعد از چند دقیقه صدای رژه صبحگاه سربازان به گوشش می‌رسد که لباس ورزشی به تن و کتانی به پا دور محوطه خانه سازمانی‌شان می‌دود. 

اما ماجرای عاشق شدن سجاد روایتی متفاوت دارد. چون این اتفاق با دیدن لشکر مورچه‌ای در یک خط که از رشته‌کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده کوه نزدیک خانه‌شان بالا می‌رفتند رخ می‌دهد؛ لشکر مورچه‌ها تصویر ذهنی سجاد از کوهنوردانی است که هر روز برای صعود به قله اشترانکوه می‌آمدند. اما به گفته خودش، این حس می‌تواند شباهت نزدیکی به ارتباط نزدیکش با پادگان باشد، چون روحیه نظامی‌گری در خون اوست: «همه اتفاقات مرتبط به هم هستند. نمی‌دانم؛ شاید برای کسی اتفاق افتاده باشد یا نه. ولی گاهی چیزی را که ما اکنون می‌آموزیم ممکن است سال‌ها به کارمان نیاید ولی یک‌باره تنها وسیله نجاتمان همین شود که روزی یاد گرفته‌ایم. همیشه در دوران مدرسه با خودم فکر می‌کردم که درس ریاضی به چه دردمان می‌خورد. یا وقتی کاملا اتفاقی کلاس‌های امداد را گذراندم، دقیقا نمی‌دانستم برای چه باید این چیزها را یاد بگیرم. تنها چیزی که می‌توانستم به‌خوبی درک کنم کوهنوردی بود. چون خیلی کیف می‌داد و حالم را جا می‌آورد. حتی وقتی بعد از کلی کار روزانه آخر هفته به‌جای استراحت به کوه می‌رفتم و قله را با هزار سختی فتح می‌کردم لذت می‌بردم. اما خانواده در شکل‌گیری شخصیت من بسیار تاثیرگذار بود. مادر و پدرم مرا با عشق به خدا و اهل‌بیت(ع) بزرگ کردند.»

صعود با دوپای آهنی

۴ روز در کما

حتی تا وقتی دور سفره هفت‌سین لحظه‌های پایانی سال را جشن می‌گرفت، نمی‌توانست تصور کند اتفاقی برایش رخ می‌دهد. کمربند ایمنی‌اش را بسته بود و با سرعت مناسب و در لاین کندرو به‌طرف خانه‌اش در تهران می‌رفت که یک‌باره صدای ترمز مهیبی را از پشت سرش می‌شنود و ماشینی با سرعت بسیار بالا از عقب به ماشینش برخورد می‌کند و بدون اینکه روی ماشین کنترلی داشته باشد او را به‌طرف گاردریل می‌برد. وقتی پاهایش قطع شد خونریزی‌اش را می‌دید. چون هنوز به‌هوش بود. در آن شرایط تنها چیزی که به ذهنش رسید، این بود که کمربندش را باز کند و پایش را ببندد تا جلوی خونریزی گرفته شود. با اینکه در خون غلت می‌زد کمربندش را دور پای راستش بست. در این حین راننده کش باربندش را به او می‌دهد و پای چپش را می‌بندد که از هوش می‌رود. چشمش را که باز می‌کند مهتابی بالای سرش را می‌بیند. دقیقا یادش نمی‌آید چه اتفاقی افتاده، منتها نمی‌تواند از جایش تکان بخورد. سر که می‌گرداند همسرش را می‌بیند که کنار تختش نشسته و در حال قرآن خواندن است. با صدای نامفهوم و گرفته می‌پرسد: «من کجا هستم؟» همسرش دست‌وپایش را گم می‌کند. به‌جای پاسخ دادن، از در بیرون می‌رود و پرستار و دکتر را خبر می‌کند. کم‌کم که به‌هوش می‌آید متوجه می‌شود دو پایش را از دست داده است. می‌گوید: «چهار روز در کما بودم. در آن مدت تمام زندگی‌ام مثل یک فیلم از جلوی چشمانم گذاشت. وقتی متوجه شدم دو پایم را از دست داده‌ام خیلی ناراحت شدم. اما می‌دانستم این اتفاق حکمتی دارد. با خودم گفتم باید مبارزه کنم و با شرایط کنار بیایم. وقتی برایم ویلچر آوردند، گفتم: نمی‌خواهم و با عصا از بیمارستان بیرون رفتم. تا آن زمان ۳۰سال ورزش کرده بودم و توان جسمی بالایی داشتم. این‌گونه حتی یک‌لحظه هم احساس ضعف نکردم.»

صعود با دوپای آهنی

فتح اورست

کسی که تا همین چند سال پیش یک‌لحظه در جایی آرام و قرار نداشت و آن‌قدر پرجنب‌وجوش بود که تمام قله‌های مرتفع ایران را فتح کرد، قطع شدن پایش گویی تولدی دوباره برایش می‌شود. خیلی زود خود را پیدا می‌کند و بعد از ثبت رکوردهای متعدد بین‌المللی در صعودهای قله‌های بلند دنیا به‌عنوان یک معلول تصمیم می‌گیرد پرچم ایران را در قله اورست به اهتزاز درآورد: «خیلی دوست داشتم دوباره به کوه بروم. با همان وضعیت مرتب در خانه ورزش می‌کردم. خانواده از رفتارهای من مرتب انگیزه می‌گرفتند. چون شک نداشتم خدا هست. چند ماه همراه دوستانم به کوه رفتم. خیلی خوب بود. با یک مرکز پای مصنوعی ایرانی آشنا شدم که پاهایم را برایم ساخت و شروع به تمرین کردم. بعد از چند ماه با پاهای خودم کوهنوردی کردم. تمرین‌هایم را مرتب ادامه دادم. یک روز تصمیم گرفتم به قله دماوند صعود کنم، آن هم از سخت‌ترین مسیر. این کار را با تمام انتقاداتی که وجود داشت انجام دادم و موفق شدم رکورد خوبی از خودم به جا بگذارم. این‌گونه که مسیری که یک کوهنورد سالم در عرض یک روز و نیم طی می‌کند با پاهای مصنوعی در همین زمان، طی و در ایران جهان رکورد را ثبت کردم.» سجاد همچنان مثل دوران کودکی با روحیه نظامی و مورچه‌های فاتح اشترانکوه زندگی می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.