اگرچه شهادت آزادگی است، اما غمی در آن نهفته است که بی‌تابی‌ها و بغض‌های گاه‌به‌گاه برای بستگان و فرزندان به دنبال دارد. آن وقت باید سکوت کرد و بی‌اختیار چون شمع آب شد تا شعله آتش تا می‌تواند دل و جان را بسوزاند. تا صحبت از پدر می‌شود، کویر گونه‌هایشان با چشمه جوشان اشک تر می‌شود و چشمانی که هر لحظه منتظر آمدن پدر از امتداد کوچه هستند. ریحانه‌سادات شغل پدر در لباس سبز پاسداری را شهادت تعبیر می‌کند و این نخستین آموزه پدر است از این لباس خدمت.

دختران پروانه‌وار می‌سوزند

آگاه: غم در خانه سردار خیمه زده، چهره پریشان دختران سید مهدی فراق پدر را روایت می‌کند؛ پدری که مثل کوه استوار و مانند رود جاری بود؛ پناه یک خانواده. همسرش نمی‌داند چه بگوید. مرتب به دختران نگاه می‌کند و با تردید به روزهای آینده می‌اندیشد. درد او بی‌قراری‌های سه دختر سید است. «همسرم عاشق شهادت بود و به آن رسید. حالا من مانده‌ام و داغ دل دخترانش.» 

او راست می‌گوید؛ دختران پدر می‌خواهند. صحبت از پدر که می‌شود هر سه دختر بغض می‌کنند. فاطمه‌سادات لب به سخن باز می‌کند و آخرین دیدار را روایت می‌کند. «شب آخر قبل از اینکه پدرم همراه رییس‌جمهوری به آذربایجان برود، کمی زودتر از همیشه به خانه آمد و دور هم نشستیم. گفتم: بابا مگه شما سردار نیستی؟ چرا تصویرت را در تلویزیون نشان نمی‌دهند؟ چرا در اینترنت اسم و فامیل شما را می‌زنم تصویرت نیست؟ با طمأنینه‌ای به من نگاه کرد و گفت: نشون می‌ده بابا! یک روز بعد خبر شهادت بابا که آمد همه مردم ایران تصویر پدرم را دیدند و فهمیدند که سرتیم حفاظت رییس‌جمهوری شهید، بابای مهربان من است!» 

نفس فاطمه‌زهرا با بغضی سنگین می‌شود، قطره اشک و آهی از ته دل. «همه فکر می‌کنند نظامی‌ها آدم‌های خیلی جدی هستند. اما اصلا اینطور نیست. مهر پدرم و رقت قلبش مثال‌زدنی بود. پدرم نه فقط تکیه‌گاه ما، که تکیه‌گاه یک فامیل بود. بعد از شهادتش در همین یکی دو روز فهمیدیم که چه گره‌هایی را باز کرده، خیلی‌ها آمدند و از گره‌گشایی‌های پدرم می‌گفتند، حتی از شهرهای دیگر. آدم‌هایی که ما اصلا آنها را نمی‌شناختیم.»

همچنان منتظر پدر

پدر را دختر باید مادری کند. وقتی فاطمه زهرا با بغض «بابای من» را عاشقانه می‌گوید. «بابا به‌دلیل ملاحظات امنیتی وقتی خانه بود در مورد کارش زیاد صحبت نمی‌کرد. ما فقط می‌دانستیم که هر جا رییس‌جمهوری است پدر ما هم هست. زندگی بابا وقف خدمت بود. همیشه می‌گفت نظام جمهوری اسلامی قدرت اسلام در جهان را به نمایش گذاشته و خدمت به این نظام، خدمت به امام‌زمان (عج) است. برای همین بود که همیشه بیش از توانش خدمت می‌کرد و از قضا محافظ مسئولی خستگی‌ناپذیر شده بود. از وقتی بابا محافظ آقای رئیسی شد، خیلی کمتر ایشان را می‌دیدیم. بابا در طول شبانه‌روز سه ساعت بیشتر نمی‌خوابیدند. صبح‌ها ساعت سه می‌رفتند سرکار و ۱۱ و ۱۲ شب برمی‌گشتند. اما همان موقع هم سرحال و بانشاط می‌آمد ما را دور خودش جمع می‌کرد.» بغض ریحانه‌سادات، دختر دوم شهید موسوی وقتی به‌مرور این خاطره می‌رسد عنان از کف می‌دهد و می‌ترکد. فاطمه زهرا رشته صحبت را در دست می‌گیرد. «از وقتی بابا محافظ آقای رئیسی شد، آخر هفته‌های خانه ما آخر هفته‌های بدون حضور بابا بود. سفرهای استانی رییس‌جمهور آخر هفته‌ها بود و بابا هم همیشه همراه ایشان. ما عادت کرده بودیم. چون خدمت به نظام، آرمان پدرم بود. حقیقتا اذیت می‌شدیم. همه‌مان وابسته بابا بودیم، اما نداشتیمش. دو خواهر کوچکم آنقدر شب‌ها بیدار می‌ماندند تا بابا بیاید. پدرم نبود یا بهتر بگویم حضورش کم بود، اما همان‌قدر هم با همه وجودش برایمان پدری می‌کرد. آخر هفته‌های پرکار که می‌گذشت و او هیچ‌وقت نبود، سعی می‌کرد یک روز وسط هفته کمی زودتر بیاید و با ما باشد.»

ریحانه‌سادات می‌گوید: «بابا و رییس‌جمهوری هر دو به آرزویشان رسیدند. وقتی شنیدم به شهدای این اتفاق عنوان شهید خدمت را دادند، خیلی خوشحال شدم. بهترین عنوان بود. اما من حسرت خیلی چیزها به دلم مانده. نمی‌دانستم قرار است آن‌قدر زود بابا را از دست بدیم. حسرت اینکه چرا بیشتر دست بابام را نبوسیدم.»

مهر پدر و عشق دخترانگی

خاطره را بر ذهن، در آلبوم عکس جست‌وجو می‌کند وقتی پدر دیگر نیست. «هر چقدر عکس‌های گوشی‌ام را زیرورو کردم دیدم من با بابا عکس زیادی ندارم. اصلاً یادم نمی‌آید آخرین سفری که بابا همراه ما آمد چه زمانی بود. دوست پدرم خاطره‌ای از او تعریف کرد و می‌گفت آقاسید مهدی در ماموریتی لگنش می‌شکند، اما تا ۴۸ساعت این درد را تحمل می‌کند تا ماموریتش تمام شود.»  «از وقتی کلاس ششم بودم پدرم هر سال اربعین ما را به کربلا می‌فرستادند، نه فقط ما که بانی سفر دیگران هم می‌شدند و می‌گفتند ثواب زیارت شما برای من هم نوشته می‌شود. به‌جای من هم زیارت کنید. اما خودش حسرت‌به‌دل می‌ماند و نمی‌توانست با ما بیاید و می‌گفت من اینجا وظیفه دارم و باید باشم. پدرم همیشه می‌گفت هر کسی هر جایی و هر موقعیت و پستی که هست باید صد خودش را بگذارد و خودش هم در محافظت از رییس‌جمهوری صدش را گذاشت.» فاطمه‌زهرا از حال و هوای خانه‌شان در آن شب تلخ می‌گوید: «پدرم درمورد جزییات کارشان به‌دلیل مسائل امنیتی حرفی نمی‌زدند. آن روز من در کتابخانه مشغول درس خواندن بودم که گوشی‌ام زنگ خورد. شماره من تقریبا شبیه شماره پدرم هست. تا من گوشی را برداشتم یکی از همکاران پدرم که اشتباهی شماره من را گرفته بودند باشتاب شروع کردند به صحبت‌کردن و فکر کردند من پدرم هستم. گفتم چیزی شده؟ گفتند: نه ان‌شاءالله به سلامت برمی‌گردند و همان‌جا بود که دلم آشوب شد و با مادرم تماس گرفتم.»

گفت‌وگوی ما با دختران شهید موسوی در بخش آخر به‌مرور پلان اول می‌رسد؛ «آن ساعت‌ها و دقایق بسیار پراضطراب بود. همه فامیل محبت کردند و آمده بودند کنار ما و تا صبح پای تلویزیون و اخبار بودیم. هی خبر می‌رسید ما امیدوار می‌شدیم اما کمی بعد امیدمان ناامید می‌شد. همه‌مان تا لحظه‌های آخر امیدوار بودیم که پدرم و بقیه همراهان زنده باشند. اما لحظه‌ای که خبر شهادت را از تلویزیون اعلام کردند همه این دنیا و داشته و نداشته‌هایش روی سرمان خراب شد. این اتفاق برای پدرم توفیق بود، چون همیشه می‌خواست شهید شود. اما دوری از چنین پدری که به معنای واقعی تکیه‌گاه کامل برای من و خواهرهایم بود و ستون فامیل، خیلی سخت است. تلخی این غم برای ما دوچندان است. چون پدرمان سایه‌به‌سایه رییس‌جمهوری بود و ما ایشان را هم پدر معنوی‌مان می‌دانستیم و با شنیدن خبر شهادت پدرم و آیت‌الله رئیسی انگار دو بار یتیم شدیم.» 

غیرتمند و جوانمرد بود

دختران پروانه‌وار می‌سوزند

 جواد نصیری رئیس انجمن موی تای  گفت: فداکاری، تعصب، غیرت و جوانمردی از صفات بارز آن سردار شهید بود. در حقیقت او کسی بود که برای حفظ امنیت و آرامش دولت خدمتگزار، از جان گذشته تلاش می‌کرد و در این مسیر خستگی ناپذیر بود.

وی عنوان کرد: شهید رئیسی و همراهان ایشان به همه ما ثابت کردند که با خدمت صادقانه می‌توان رضایت خدا و مردم را جلب کرد و ان‌شاءالله ما نیز با ادامه این مسیر بتوانیم عاقبت‌به‌خیر شویم‌.

فداکاری خالصانه سرتیم حفاظت رییس‌جمهوری

دختران پروانه‌وار می‌سوزند

 «علی شعبانی» معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری کرمانشاه امروز در جلسه شورای فرهنگ عمومی استان که در دفتر نماینده ولی فقیه در استان برگزار شد ضمن عرض تسلیت شهادت سیدالشهدای خدمت و یار صدیق رهبر معظم انقلاب و همراهنشان از رفاقت خود با شهید سید مهدی موسوی سخن گفت.

وی با بیان خاطره‌ای از شهید سیدمهدی موسوی در سفر استانی رئیس جمهور به لرستان، یادآور شد: در این سفر زمانی که ماشین شهید جمهور حرکت می‌کند؛ خانمی مسن قصد نزدیک شدن به ماشین در حین حرکت را دارد که امکان تصادف پیش می‌آید.

معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری کرمانشاه تصریح کرد: در این زمان، شهید سیدمهدی موسوی با فداکاری برای جلوگیری از تصادف خانم خود جلو می‌رود و خانم را به عقب می‌کشد که در این هنگام ماشین از روی پای شهید رد و پای بزرگوار خیلی بد شکسته می‌شود بطوریکه پای شهید موسوی دوسه‌ سانتی‌متر هم کوتاه شد و موقع راه رفتن مشخص بود.

وی ادامه داد: انصافا شهید سیدمهدی موسوی فداکاران و خالصانه سرتیم حفاظت رئیس‌جمهور بود و بالاترین سعادت برای یک محافظ این است که همراه شخصیتش همیشه باشد که ایشان هم جاودانه شد.

مجاهد بود و عاشق شهادت

روایت سردار محمدعلی جعفری، مسئول قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیةالله الاعظم سپاه پاسداران از رشادت‌های شهید موسوی

دختران پروانه‌وار می‌سوزند

شهید سیدمهدی موسوی سال‌ها رییس تیم محافظان فرمانده اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. سردار جعفری در مرور خاطرات شهید موسوی می‌گوید: بعد از اینکه آیت‌الله رئیسی روش کاری و اخلاص سردار شهید موسوی در محافظت را می‌بیند، خواهان اضافه شدن او به تیم محافظانش می‌شود. آیت‌الله رئیسی، سردار سید مهدی موسوی را به‌عنوان رییس تیم حفاظت خود انتخاب کرد که این انتخاب و همراهی تا لحظه شهادت هر دو ادامه داشت. در ادامه بخشی از خاطرات سردار جعفری از شهید موسوی را می‌خوانید. 

«ویژگی‌های اخلاقی سردار موسوی بود که موجب شد تا آیت‌الله رئیسی پس از انتصاب به‌عنوان رییس قوه‌قضاییه در سال۹۷ درخواست حضور او در تیم حفاظتی را داشته باشند. روزی من خدمت ایشان رسیدم و در همان جلسه این خواسته را از من داشتند و بنده هم با کمال میل این خواسته را پذیرفتم؛ البته اینکه دیگر خدمت آقا سیدمهدی نباشیم، برای من بسیار سخت بود، ولی موافقت شد و ایشان به محضر آیت‌الله رئیسی در قوه‌قضاییه رفت. آیت‌الله رئیسی همواره تاکید داشتند که به مردم بی‌احترامی و بی‌اعتنایی نشود، ازاین‌جهت بسیار برای ایشان مهم بود که چه کسی سرتیم ایشان باشد؛ لذا شهید سیدمهدی موسوی را برگزیدند و هر کمکی که نیاز بود هم به آنها ارائه می‌کردم.

شاهد بودیم که مسئولیت‌های سنگینی در دوره ریاست‌جمهوری آیت‌الله رئیسی برعهده شهید سیدمهدی موسوی قرار گرفت. ایشان باتوجه‌به سفرهای پی‌درپی اصلا در قالب شیوه‌نامه‌های حفاظتی نمی‌گنجید و بسیار به فردی مانند شهید سید مهدی موسوی نیاز داشت تا منعطف عمل کند و هماهنگ باشد و با این حجم از سفر که برخی اوقات بدون هماهنگی، برنامه‌ریزی نشده و ناگهانی بود، همکاری کند. شاهد هستم که شهید سردار سیدمهدی موسوی چه میزان غصه می‌خورد و شب و روز نداشت که سفرهای آیت‌الله رئیسی بادقت و منظم انجام شود.

ویژگی‌هایی ازجمله اخلاص بالا، تعهد نسبت‌به کار و سخت‌کوشی به معنای جهاد در شهید موسوی و حضرت آیت‌الله رئیسی وجود داشت. شهید «سید محمدمهدی موسوی» به‌قدری با آیت‌الله رئیسی نزدیک بود به‌نحوی‌که در بسیاری از برنامه‌ریزی‌های کاری با یکدیگر مشورت می‌کردند؛ این مشورت به‌گونه‌ای بود که گویی شهید موسوی سرتیم حفاظت آیت‌الله رئیسی نبود و شهید موسوی و شهید رئیسی با یکدیگر مانند دو دوست و رفیق صمیمی بودند. شهید موسوی در حوزه تعامل با مردم و مردم‌داری نیز مانند یک مشاور برای آیت‌الله رئیسی بود و مشاوره‌های کاربردی را به آیت‌الله رئیسی ارائه می‌داد. 

عکس مربوط به برنامه‌ای در سال۹۷ در شهر اصفهان است که پس از شهادت ۲۷نفر از پاسداران لشکر امام حسین در مرز سیستان‌وبلوچستان به اصفهان سفر کرده بودم. منتها قدری در ترافیک مسیر منتهی به محل برگزاری برنامه متوقف شدیم و چون احتمال داشت که در صورت ادامه مسیر با خودرو به برنامه ممکن نبود. لذا، آقا سید زحمت کشیدند و با موتور من را به محل سخنرانی رساندند.

سید مهدی را بیشتر بشناسید

سردار شهید سیدمهدی موسوی که از جودوکاران سابق است، سرتیم حفاظت رییس‌جمهوری در بالگرد سانحه‌دیده، از سادات روستای صالح کوتاه است که سال‌ها در روستای زمستانه واقع در منطقه پشت کوه موگویی سکونت داشته‌اند. خانواده وی در سال‌های گذشته به تهران مهاجرت کرده و ساکن تهران شده‌اند اما بستگان این شهید ازجمله عموی وی همچنان در این روستا حضور دارند؛ مادر این شهید سرافراز بختیاری از اهالی روستای کلوسه، از مناطق محروم پشت کوه دوم شهرستان فریدونشهر است. وی در ۳۰اردیبهشت ۱۴۰۳ با هیات همراه ابراهیم رئیسی برای افتتاح چند پروژه عازم آذربایجان شرقی شد که با سقوط بالگرد به همراه سرنشینان آن به شهادت رسید. پیکر شهید موسوی ۴خردادماه ۱۴۰۳ در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) به خاک سپرده شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.