آگاه: ویژگی مشترک تمام مقتولان داستان، داشتن سابقه کودکآزاری است. او در میانه ساخت فیلم با موانعی ازسوی پلیس مواجه میشود و در ادامه نیز با چالشهای شخصی و خانوادگی دست و پنجه نرم میکند. سریال علاوهبر آنکه بخشهایی از اتاق رواندرمانی شخصیت اصلی را به تصویر میکشد، به مسائل، رخدادها و تعاملات میان شخصیتها نیز نگاهی روانشناختی دارد؛ ازاینرو در گفتوگویی با سجاد پیروی، روانشناس بالینی و روانتحلیلگر به بررسی و تحلیل ابعاد روانشناختی سریال پرداختهایم که در ادامه میخوانید.
در «افعی تهران» بازنمایی آسیبهای کودکی و تاثیر آن در بزرگسالی را میبینیم، فکر میکنید سریال در نمایش آن چقدر واقعنما و موفق بوده است؟
آسیبهای کودکی در سریال بهخوبی تصویر شده است، من مشابه آن را در آثار دیگر کمتر دیدهام. بسیاری از تروماها (ضربه روحی) از انواع تروماهای دلبستگی هستند، یعنی در شیوه دلبستگی کودک و مادر و همچنین کودک و پدر اتفاق میافتند. در این روابط یک دسته واکنشهای احساسی هست که اگر آسیب ببیند میتواند تاثیرات بلندمدتی برجای بگذارد. این موارد به شکلی مصداقی در سریال هست. ما معتقدیم احساسات مهمترین بخش وجودی انسان هستند و با این مبنا بهخوبی در سریال میبینیم که مادر چقدر احساسات کودک را نادیده گرفته و زیر پا میگذرد؛ به عنوان مثال، میتوان به زندانی کردن کودک در انباری تاریک، درک نشدن ترس کودک زمانی که مادر میخواهد او را از انباری درآورد و بیارزش شمردن ترس او اشاره کرد یا در جایی میبینیم که مادر خودش را به مردن میزند و کودک آسیب شدیدی با ترس ناشی از این اتفاق تجربه میکند و در مقابل مادر با این احساسات کودک شوخی میکند. تمام هیجانات و عواطف کودک در چهره او به تصویر کشیده شده است و در مقابل نیز واکنشهای سرد و یخچالی مادر در مواجهه با احساسات کودکش با جزئیات ارائه شده است. این موضوع را میتوان نقطه قوت سریال دانست.
در موضوع انتقام شخصیت آرمان بیانی از ناظم مدرسهاش در کودکی، میبینیم که رفتاری کودکانه و انتقامجویانه از او سر میزند. همین موضوع هم بود که اعتراض و انتقاد بسیاری را برانگیخت. با پیوست این مورد به نمایی کلی از جامعه که انتقامجویی را به نوعی ارزش میشمارد، فکر میکنید سریال جنبه آموزش منفی و ارائه الگوی مخرب به جامعه و دامنزنی به این ویژگی دارد؟
برای پاسخ به این سوال لازم است چند جنبه را بررسی کنیم و کنار هم بگذاریم تا معنا یابد. یکی از جنبههای مهم این است که سریال ابعاد آسیبشناختی یا پاتولوژی یک فرد را نشان میدهد، یعنی اینکه فرد در کودکی بهشدت آسیب دیده است و در بزرگسالی این آسیبها را با خود حمل کرده و بروز میدهد. برای اینکه موضوع در ذهن مخاطب باورپذیر و واقعنما باشد لازم است که سانسور و حذفی در آن نباشد و کاملا همان چیزی باشد که در جهان واقعی هست تا از نظر ساختاری معنا پیدا کند. برخی عزیزان در آموزشوپرورش انتقاد و اعتراض کرده بودند به این موضوع اما این شخصیت و روایت را باید با نگاهی وسیعتر و در بازنمایی جامع از شخصیت آسیبدیده، دید. در بزرگسالی کارهایی از او سر میزند که سیر آسیب قابل مشاهده است؛ بنابراین نمیتواند بهعنوان یک الگوی تقلیدی مورد توجه قرار گیرد.
جنبه دیگر، بحث آسیبشناسی موضوع است. شخصیت آرمان بیانی در سریال رگههایی از اختلال شخصیت خودشیفته و اختلال شخصیت ضد اجتماعی را در خود نشان میدهد. در متون آسیبشناسی روانی و نظریههای شخصیت، هر کدام از این آسیبها و اختلالها یک دسته ویژگیهای رفتاری دارند که بهخوبی در این سریال در نظر گرفته شده است. درباره آنها اینطور گفته میشود که ذهنشان در کودکی میماند و در بزرگسالی رفتارهای کودکانه از خود نشان میدهند. در اختلالهای شخصیت، مانند شخصیت خودشیفته، فرد ازلحاظ بدنی یک بزرگسال است اما ازلحاظ شخصیت در کودکی مانده است. از طرفی، تلافی کردن از ویژگیهای بارز شخصیت خودشیفته است، یعنی اگر موضوعی او را بیازارد در درازمدت در یادش میماند تا جایی که بتواند تلافی کند. این موضوع بهخوبی در سریال دیده میشود. میبینیم که کوچکترین رگههای شرم یا تحقیری که به این شخصیت داده میشود در ذهن او میماند؛ بهعنوان مثال در قسمت اول دیدیم که فرد پشت گیشه به او نگاه تحقیرآمیزی میکند. این موضوع در ذهن او و با او میماند. درنهایت میبینیم او صحنههای کودکیاش را به یاد میآورد و در مواجهه با معلمش در بزرگسالی برخوردی کودکمآبانه و انتقامجویانه دارد.
در توضیح جنبه سوم نیز، در تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته میبینیم که این فرد در کودکی مراقبی نداشته و شرم و درد شدیدی را تجربه کرده است. مادر یا مراقبان اولیه بهخوبی از او مراقبت نکردهاند و یاد میگیرد که خودش از خودش مراقبت کند و در کودکانهترین حالت ممکن این کار را انجام میدهد. وقتی کودک شرم، درد و حقارت را تجربه میکند، در بزرگسالی میل پیدا میکند که به دیگران همان هیجانات و عواطف را تحمیل کند، یعنی سازوکار دفاع روانی او اینطور عمل میکند. دیدیم که از لحظه ورود ناظم مدرسه او در کودکی، شخصیت آرمان شروع به تحقیر او، نمایش بزرگمنشی خود و در ادامه در خودرو شروع به توهین به او میکند. آرمان تلاش میکند تمام عواطفی را که خودش در کودکی و زمانی که مراقبی نداشته تجربه کرده است در او بیدار کند. همانطور که خودش در کودکی شرم، تحقیر و ترس را تجربه کرده بود، در چهره ناظم مدرسه در سکانس خودرو میبینیم که همزمان این هیجانات را تجربه میکند و آرمان نیز به نظاره مینشیند و او را تنبیه میکند. این موارد بهخوبی به تصویر درآمده است. مجموع این هیجانات و تجارب را اگر کنار هم بگذاریم، میتواند آموزنده واقع شود. به این صورت که فردی با اختلالهای شخصیت یا رگههایی از اختلالهای شخصیتی دست به انجام چنین کارهایی میزند و نمیتواند به عنوان یک الگوی سازنده در ذهن مخاطب بماند. او الگویی مخرب از فردی آسیب دیده است و به مخاطب نسبتبه افرادی با رفتارهای کینهای مشابه که درد را در دیگران بیدار میکنند و تلافیجویانه عمل میکنند، آگاهی میدهد. درنهایت این شخصیت بهعنوان یک شخصیت منفی بهخوبی نمایش داده شده است.
مشروعیتدهی این شخصیت به مخاطب درباره رفتارهای مخرب و الگوگیری آن در سریال مابهازایی دارد تا بیننده عام و معمولی بتواند آن را به عنوان یک شخصیت آسیبدیده و مخرب بازشناسد؟
شما اشاره کردید که ما چنین رفتارهایی را در جامعه زیاد میبینیم. این به آن معناست که افراد زیادی هستند که ممکن است چنین آسیبهایی را در کودکی دیده باشند. این افراد را اینطور دستهبندی نمیکنیم که همه را در گروه دارای اختلال شخصیت بگذاریم، بلکه در طیفی قرار میدهیم که براساس آن ممکن است هر فرد رگههایی از این اختلالها را با شدت و ضعف متفاوت داشته باشد. شخصیت آرمان بیانی نیز، در مواقعی علائم این اختلالها را با شدت و در مواقعی نیز تعدیل شده بروز میدهد. کسانی که سریال را تماشا میکنند هم ممکن است رگههای ضعیف و مختصری از این اختلالها یا با شدت بیشتری آن را در خود داشته باشند یا آسیبهای مشابهی دیده باشند و بتواند با آسیبهایی که دیدهاند همانندسازی کنند (همانندسازی از انواع سازوکارهای دفاعی است که در آن فرد تمایلی ناخودآگاه به جذب ویژگیهای شخصیتی فردی دیگر دارد). وقتی این رگهها از پیش وجود دارند و فرد با این تصاویر یا اتفاقی مشابه مواجه میشود، یک دوراهی یا پرسش ایجاد میشود. این مواجهه، تجربه شخصی مخاطب را بر پردهای نقش میزند و به تصویر میکشد. دو راهی اینجاست که آیا این میل، درون مخاطب بوده و در معرض سریال و تجربه مشابه بیدار شده یا اینکه میل گفته شده از پیش درون مخاطب وجود نداشته و دیدن این تجربه در سریال، چنین میلی را در او ایجاد کرده است که باید به چنین کاری دست بزند؟
یکی از رسالتهای سینما به تصویر کشیدن درونیات افراد یعنی افکار و امیال پنهان و رویاهای ابراز نشده است و همین امر موجب میشود افراد بتوانند با این مدیوم نمایشی ارتباط عمیقی برقرار کنند. همانطور که میبینید این سریال هم با اقبال عمومی همراه شده است. علاوهبر این، در آموزههای روانکاوی اینگونه مطرح میشود که ما امیال، آرزوها و تکانههایی داریم که مدام سرکوبشان میکنیم و اجازه بروز به آنها نمیدهیم. اگر برای این امیال و تکانهها رویاپردازی شود، به صرف رویاپردازی، بخشی از فشار هیجانی تخلیه میشود. در عصر فعلی ما، پرده سینما مجالی برای این رویاپردازی فراهم میکند. امیال و تکانههای افراد در تجربههای مشابه به تصویر درمیآیند و از طریق ایجاد موقعیتی برای همذاتپنداری، بخشی از هیجان منفی در تماشای آن تجربه، تخلیه میشود. در واقع سازه روان ساده و به شکلی خطی نیست که بتوان گفت با دیدن این روند، افراد مایل به انجام آن میشوند. محدودیتهای زیادی از نوع احساس گناه، فرهنگ، قواعد و هنجارهای اجتماعی و قانونی و بسیاری عوامل دیگر مانع از بروز رفتار به شکل تقلیدی میشوند؛ بنابراین، صرف دیدن یک سریال با هر میزان از سواد و آگاهی نسبتبه عمق موضوعات، موجب بروز رفتاری کاملا مشابه نمیشود، مگر آنکه در این زمینه آسیبی از پیش در شخص باشد که در آن صورت هم دیدن یا ندیدن سریال موجب تغییری جدی در انگیزهها و رفتار شخص نمیشود.
در روانشناسی، یک سازوکار دفاعی به نام «فرافکنی» تعریف شده است که مطابق آن، اگر آنچه در خودمان نمیتوانیم ببینیم را در جهان بیرون ببینیم برایمان خوشایندتر است؛ بهعنوان مثال، بسیاری از افراد هستند که نمیتوانند غم یا سوگ را تجربه کنند اما به دیدن فیلم و سریالهای غمانگیز روی میآورند و (به شکلی ناخودآگاه) با همذاتپنداری با شخصیت فیلم، بخشی از احساس غم در نسبت با روایت، پردازش میشود و کمک میکند تا تخلیه روانی صورت گیرد. همین امر در مورد دیگر احساسات و هیجانات، همچون خشم نیز صادق است. امتناع از نمایش چنین تجربههایی در مدیومهای نمایشی و سینمایی موجب سرکوب بیشتر این هیجانات و نادیده گرفتن آنچه در بطن جامعه است، میشود. آیا این سرکوب از نمایش آن خطرناکتر نیست؟ از سویی نیز مطابق با مشاهدات و نتایج پژوهشها، افرادی که چنین آسیبهایی دارند و از رگههایی از اختلال تا ابتلای کامل به یک اختلال شخصیت را دارند، معادل خط سیر رفتاریای که دارند چنین رفتارهایی را بروز میدهند، چه این سریال و مشابه آن را ببیند و چه نبینند. بنابراین، این امر به این شکل جنبه یادگیری ندارد و جنبه درونی دارد اما در مقابل برای کسانی که در معرض چنین رفتارهایی قرار میگیرند جنبه یادگیری مثبت دارد؛ یعنی مجموعه رفتارهایی از یک الگوی مخرب را میبینند. فکر میکنید اشخاص با هر سطح از سواد و آگاهی بعد از دیدن این الگوی رفتاری در آثار نمایشی، آن را درونیسازی میکنند و مشابه آن رفتار میکنند یا در مواجهه با نمونه آن در دنیای واقعی الگوهای رفتاری مخرب را بهتر تشخیص میدهند و در مقابل آن بیشتر از خود مراقبت میکنند؟ پاسخ به این سوال میتواند در این بحث راهگشا باشد.
سیر ارتباط آرمان بیانی با درمانگرش و میل این ارتباط بهسوی رابطهای صمیمانه یا عاشقانه را که در جهان واقعی خط قرمز است چطور میبینید؟
از پایه و ابتدای امر، تصویری که از درمانگر آرمان بیانی به مخاطب داده میشود بهوضوح تصویر یک درمانگر غیرحرفهای است. از این موضوع نیز نشانههای آشکاری در سریال هست؛ بهعنوان مثال در قسمت اول، بورد درمانگر را میبینیم که بورد رسمی سازمان نظام روانشناسی نیست. روی صفحهای نقرهای نام درمانگر حکاکی شده، رویکرد او ذکر نشده و تنها او را «مشاور امور خانواده» خوانده است. این در حالی است که او در قسمت اول و در اتاق درمان اشاره میکند که «روانکاو» است و این دو در تناقضاند. بهعلاوه روی بورد، او «متخصص تشخیص اختلالات اعصاب» معرفی شده است که این تخصص در حیطه روانشناسی نیست و در حوزه متخصصان نورولوژی و پزشکان متخصص مغز و اعصاب است. به نظر میآید مجموع آنچه گفته شد بهعمد در کارگردانی فیلم برای بیان اینکه او درمانگری حرفهای نیست، قرار داده شده است. از مصداقهای دیگر نیز، چینش اتاق درمان است که در روانکاوی به این شکل نیست، درمانگر روانکاو بههیچوجه پشت میز نمینشیند. بهعلاوه درمانگر باید نقشی خنثی داشته باشد، بهخصوص ازلحاظ ظاهری نباید آن میزان از آرایش را داشته و در پوشش نیز باید خنثی باشد.
نکته دیگری نیز قابلتوجه است. اینکه فردی با رگههای اختلال شخصیت، علاقه به دستکاری روانی و فریب دیگران دارد؛ بنابراین درمانگری را انتخاب میکند که این ظرفیت را داشته باشد و با او همراهی کند. در واقع به نظر میآید او بهعمد این درمانگر را انتخاب کرده است. در این سناریو، فریب دادن فردی که روانشناس است ارزش به حساب میآید و میتواند برای فردی با این پیشینه روانی هدف قرار گیرد و به منزله برد باشد. اینجا لازم است به سریال «هانیبال» نگاهی بیندازیم. شخصیت «هانیبال» یک روانکاو و قاتل اصلی داستان است اما این موضوع از دیگران پنهان و او در واقع یک شخصیت «آنتی سوشیال» (ضد اجتماع) است. او درمانگر خودش را دستکاری روانی میکند و فریب میدهد و جایی نیز درمانگرش را بهعنوان همدست و شریک قتلهایش قرار میدهد. این موضوع برای او افتخارآمیز و پیروزی به حساب میآید. در «افعی تهران» این مورد را میتوان به نوعی اقتباس و الهام از «هانیبال» در نظر گرفت. از طرفی هم تمام این موارد حسابشده و با نگاه روانشناختی در سریال قرار داده شده و از روی اتفاق نیست.
یک مورد قابلتوجه دیگر سابقه کودکآزاری داشتن همه مقتولان در سریال است. این از دیدگاه شما چه معنایی دارد؟
این مورد به میل به چیرگی (Mastery) در موقعیتهای مشابه برمیگردد. در موضوع آسیبهای پیشین و تروماها، زمانی که ادراک و شناخت بهطور کامل برای ما شکل نگرفته و در معرض آسیب قرار میگیریم و ترومایی را تجربه میکنیم، تمایل پیدا میکنیم به اینکه همان صحنه را مدام بازسازی کنیم که به آن اجبار به تکرار (Repetition Compulsion) میگویند. این فرآیند بهطور کامل در ناهشیار اتفاق میافتد. گویی بخشی از وجود ما تلاش میکند تا صحنه آسیب خوردن را مجدد بازسازی کند تا بتوانیم موقعیتی را که در کودکی تجربه شده و درکی از آن نداشتیم اینبار درک کنیم یا اینکه بر آن موقعیت چیره شویم. این فرآیند در سازوکار روانی همه ما هست اما فردی مشابه آرمان بیانی که تروماهای سنگینی از گذشته دارد مدام در روال عادی و روزمره زندگی او این میل به تکرار بازتولید شده و چرخهای را ایجاد میکند.
به نظر میآمد که آرمان بیانی در کودکی تجربهای از آزار اینچنینی داشته و حالا صحنهها در نسبت با فرد دیگری تکرار میشود و با درنظرگرفتن اینکه در کودکی نمیتوانسته به فرد آزارگر ابراز خشم یا از خودش دفاع کند، حالا که در سالهای بزرگسالی است همان میل به چیره شدن، او را به سمتی میبرد که افراد کودکآزار و تداعیگر آسیب کودکیاش را از بین ببرد. این بخش از سریال به نحوی میتوانسته الگوی مخربی را ارائه کند که میتواند جنبه آموزش منفی داشته باشد و ممکن است انگیزهای ایجاد کند تا افرادی که دردهای پنهان دارند مایل به ابراز آن شوند. به نظر میآید به شکل تعمدی در سریال به این موضوع به میزانی محدود پرداخته شده و از دامن زدن به مسئله تعرض جنسی پرهیز شده است؛ چراکه پرداخت آشکار و نمایش واضح آن همانطور که گفته شد ممکن است مقوم انگیزهها و الگوهای رفتاری ناسالم شود.
نکتهای در سریال هست که توجه شما را جلب کرده باشد و مایل باشید درباره آن صحبت کنید؟
من بهعنوان درمانگر متوجه ضعفهایی در روند درمان و کار تخصصی درمانگر در سریال هستم. در ادامه سریال به این سمت میرود که خطاها و ضعفهای کار او آشکار شود و حتی خود درمانگر هم اذعان میکند که خطاهایی داشته است. نکتهای که از نظرم در سریال مغفول مانده است، لحاظ نکردن جنبه آموزشی منفی اتاق درمان و ارتباط با درمانگر است. بسیاری از مخاطبان جامعه فعلی تجربه اتاق درمان ندارند و ممکن است هیچ تصوری هم از آن در ذهن نداشته باشند. سریالی خوشساخت که بهخوبی مخاطبش را یافته، اتاق درمان را به تصویر کشیده است، در چنین حالتی ممکن است تصوری را در ذهن مخاطب بنا کند که اتاق درمان در واقع همین است؛ درمانگری با آرایش زیاد، فراهم بودن فرصت برقراری ارتباط غیردرمانی (عاشقانه و دوستانه) و... . این نقطهای است که باید در سریال تفکیکی میان اتاق درمان و رابطه درمانی صحیح از نوع مخرب آن دیده میشد. از سویی نیز نشانههای کوچکی در سریال موجود هست؛ از اقرار درمانگر به اشتباههایش تا سویههایی از پشیمانی در او که در قسمتهای اخیر دیده میشود. امیدوارم اینها برای پیشگیری از کژفهمی مخاطب نسبت به اتاق درمان اصولی کافی بوده باشد. خروجی آن را در ادامه باید در برآیند مخاطب سریال مشاهده کرد.
نظر شما