اول به آنها می‌گفتیم «افغانی» ولی بعدا گفتند افغانی واحد پول آن کشور است و بگویید «افغان». مدتی مهاجران افغان را افاغنه جمع می‌بستند تا اینکه با افزایش تعدادشان در ایران با اقوام افغانستانی بیشتر آشنا شدیم. فهمیدیم افغان یکی از ۵۵قوم در افغانستان است. چون در کنار پشتون‌ها که به آنها افغان می‌گویند، تاجیک‌ها، هزاره‌ها، نورستانی‌ها، سادات، ازبک و... از اهالی این کشور هستند؛ بنابراین به آنها می‌گوییم «افغانستانی».

وطن‌داران بی وطن

آگاه: امیر گودرزی-خبرنگار گروه جامعه: همین جمعیت پرشماری که آمار دقیقی از آنها نیست. پنج میلیون را تایید می‌کنند ولی گفته می‌شود به هشت میلیون نفر هم می‌رسند و برخی آنها را حتی تا دوبرابر هم تخمین می‌زنند. این آمار هر چه باشد در تاریخ بشریت بی‌سابقه است. تاکنون کشوری پذیرای این تعداد مهاجر و پناهجو نبوده است. داستان حضور افغانستانی‌ها در ایران تفصیلی به‌اندازه تاریخ ارتباط این دو ملت دارد و خبرنگار «آگاه» سعی دارد در این مجال یک‌صفحه‌ای مروری بر آن داشته باشد. این گزارش در چهار اپیزود با نگاهی به چهار رمان افغانستانی تنظیم شده است تا خواندن این روایت غمبار آسان‌تر شود. 

کتاب اول

بادبادک‌باز
رمان بادبادک‌باز را آنهایی که اهل کتاب باشند، می‌شناسند. دوستی امیر از تبار پشتون و حسن، خدمتکار خانه‌زاد آنها از قوم هزاره ماجراهای غمباری را می‌آفریند. مظلومیت قوم هزاره در مقابل پشتون‌ها داستانی زیبا و غم‌انگیز را خلق کرده است. داستانی از بدبختی آن مردم که در کشورشان با یکدیگر نساختند. این تقابل به‌قدری ریشه دوانده که خود را تا ادبیات هم رسانده است. همین مردم وقتی از شدت بیچارگی ناچار به مهاجرت به کشور همسایه می‌شوند، دیگر قوم و قوم‌گرایی را از یاد می‌برند. توجه آنها معطوف به یافتن هم‌وطن می‌شود، کسانی که بتوانند با آنها زندگی جمعی خود را مانند افغانستان شکل دهند، هر چند بسیار کوچک‌تر. آنها نسل‌ها جمعی زندگی کرده‌اند؛ مانند پدربزرگ‌های ما، با این تفاوت که نسل ما امروز زندگی مستقل و خانواده مستقل را آموخته است. اما در پایتخت افغانستان هم هنوز چنین سبکی از زندگی مرسوم نیست. افغانستانی‌ها با در کنار هم بودن، دوری از وطن را تاب آوردند و از آن مهم‌تر با آن استرس ناشی از تنهایی را از میان بردند. بدون شک اگر رویه تقابل میان اقوام را در ایران هم پی می‌گرفتند در کشور مقصد دوام نمی‌آوردند.
اما اقوام در کشور افغانستان چقدر اهمیت دارد؟ بسیار مهم است که شما از کدام قوم باشید. این‌قدر مهم است که تنها کارت شناسایی افراد در کنار نام و فامیل افراد، قوم آنها هم درج می‌شود، چیزی که در کشور ما وجود ندارد و در هیچ مدرک شناسایی ایرانی نوشته نشده است ما لر هستیم یا بلوچ! ما همه ایرانی هستیم و درحالی‌که تنوع اقوام را می‌پذیریم؛ ولی تقابلی میان آنها وجود ندارد. «از کدام قوم هستی؟» در ایران اهمیتی ندارد که هیچ، بسیاری اوقات دستمایه طنز و شوخی هم می‌شود. اما در افغانستان این موضوع کاملا جدی است، به‌طوری‌که آینده افراد تا حد زیادی به این بستگی دارد که از کدام قوم هستند. اما بعد از مهاجرت میلیونی افغانستانی‌ها به ایران غیر از اینکه مجبور بودند در کشور مقصد از قوم و قوم‌گرایی چشم بپوشند تا در ایران دوام بیاورند، نمی‌توان تاثیر فرهنگ ایرانی را نادیده گرفت. وقتی می‌بینند بلوچ، مازنی، لر، کرد، خراسانی و گیلک در کنار هم زندگی می‌کنند و ذره‌ای تقابل میان آنها نیست، از این فرهنگ تاثیر پذیرفتند. الان در محله‌هایی که افغانستانی‌های بیشتری آنجا اقامت دارند، قوم هزاره و پشتون نه‌تنها در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند، بلکه با هم وصلت کرده و فرزندانشان با هم زندگی می‌کنند. آنها می‌فهمند جز باورهای غلط چیز دیگری میان آنها نیست و همه این اتفاقات در ایران رقم می‌خورد.
کسانی که ۲۱سال پیش با ورود آمریکایی‌ها نگوییم خوشحال، امیدوار شدند، امروز معتقدند آمریکا عامل بدبختی مردم افغانستان است. طالبان، آمریکا، طالبان... هر که حاکم این کشور باشد اوضاع آن مردم همین است. آمریکایی‌ها اگر دو دهه آنجا تاختند و چپاول کردند از فرصتی بهره بردند که از اختلاف میان اقوام آن کشور ایجاد شد؛ فرصتی که وقتی قدرت از دستان لرزان گاوچران‌ها سر خورد، کوه‌نشینان طالب آن را به دست گرفتند؛ به همین سادگی. امروز که پای صحبت تحصیل‌کرده‌های افغانستانی می‌نشینیم علت پیشرفت‌نکردن کشورشان را در «نبود وحدت میان اقوام» می‌دانند. همین تحلیل را می‌توانید از کشاورزی در دورافتاده‌ترین روستاهای افغانستان هم بشنوید. دانستن مشکل دردی را از آنها دوا نکرد؛ چون حرف را به عمل نرساندند. 
در کنار هم زیستن اقوام افغانستانی دستاوردی بزرگ بود که در ایران کسب شد. این تاثیرپذیری فرهنگی تنها دستاورد مهاجران این کشور همسایه ایران نبود. آنها غیر از آموزش فرهنگی، وارد فضای آموزشی کلاسیک و آکادمیک ایران نیز شدند که موفق هم بودند. اگر ۱۰سال پیش متوجه می‌شدیم جوان افغانستانی که خانه ما را سرامیک می‌کند، عصرها کلاس زبان می‌رود، متعجب می‌شدیم. (همان جوانی که امروز در تورنتو کاشی‌کاری می‌کند و با مشتریانش انگلیسی حرف می‌زند.) 
اما امروز تحصیل ۳۰هزار دانشجوی افغانستانی در ایران، تعجب ما را برنمی‌انگیزد. این اتفاق در کمتر از ۱۰سال رقم خورد که طی آن کارگران ساده و عموما ساختمانی استادکار شدند و امروز اهالی همسایه شرقی را در بسیاری از حرفه‌ها می‌بینیم. از تعمیرات موبایل گرفته تا لوله‌کشی، مکانیکی و برق‌کاری. بسیاری از افغانستانی‌ها امروز نجار شده‌اند و در بسیاری از برج‌ها به کارهای تاسیساتی مشغول هستند. آنها با یک دهه گذشته فاصله زیادی گرفتند و به‌سرعت در حال حرفه‌آموزی هستند.

کتاب دوم

کتابفروشی کابل 
علاقه سلطان‌خان به ادبیات اجازه نداد او در رشته مهندسی کار کند. هر چه از این رشته خوانده و آموخته بود کناری گذاشت و در گوشه‌ای از کابل کتابفروشی باز کرد. او به تهران می‌آید. یک جعبه کتاب می‌خرد و در چشم به‌هم‌زدنی در کابل همه را با سود خوب می‌فروشد. سلطان‌خان از اینکه راهی یافته بود تا ضمن امرارمعاش بتواند دانش را به شهر سرکوب‌شده خود بیاورد به وجد آمده بود. در سفر بعدی به تهران، انبوهی کتاب می‌خرد و اولین کتابفروشی خود را افتتاح می‌کند. ماجرا سال۱۹۷۴ و اندکی پس از کودتا علیه محمد ظاهرشاه (آخرین پادشاه افغانستان) اتفاق می‌افتد. او کتابفروشی خود را هم‌زمان با روی‌کارآمدن نخستین حکومت جمهوری در این کشور افتتاح کرد؛ فروشگاهی که گوشه دنج یکی از چهارراه‌های شلوغ پشت انبوه فروشندگان دوربین و نوشت‌افزارهای رنگارنگ پنهان شده و روزگار می‌گذراند.
 امسال در نمایشگاه کتاب تهران گروه‌ گروه اتباع کشور افغانستان به چشم می‌خوردند که برای خرید کتاب از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. اگر در دهه‌های گذشته همسایگی افغانستان با ایران فرصتی برای سلطان‌خان به‌حساب می‌آمد، امروز شمار آنهایی که برای کتاب خریدن به تهران می‌آیند، بسیار زیاد است. شاید تعداد زیاد افغانستانی‌های اهل مطالعه ثمره فعالیت فرهنگی آن روز سلطان‌خان باشد؛ همان دوره‌ای که کسی رنگ کتاب را به خود نمی‌دید. در نمایشگاه بین‌المللی کتاب هر ساله دست‌کم ۱۰انتشارات از افغانستان در کنار دیگر کشورها حضور دارند. همه اینها را مرور کردیم تا بگوییم امروز بسیاری از افغانستانی‌ها با هدفی غیر از کار و کسب درآمد به ایران سفر می‌کنند. همان افرادی که پول می‌آورند و کتاب می‌برند. 
ورود ارز توسط افغانستانی‌ها به ایران فقط به خرید کتاب و محصولات فرهنگی محدود نمی‌شود. از یک‌سال پیش «طرح جذب سپرده‌های خرد اتباع خارجی» کلید خورد و حساب بانکی برای این اتباع گشوده شد تا گشایشی هم در اقتصاد کشور ما رقم بخورد و به قول مسئولان، به‌جای اینکه باری بر اقتصاد کشور باشند، باری از دوش اقتصاد ایران بردارند. تمام اتباع خارجی که دارای مدارک شناسایی معتبر و مقیم استان محل سکونت خود هستند، می‌توانند در طرح جذب مدیریت منابع مالی و سپرده‌گذاری ویژه شرکت کنند و در زنجیره تولید کشور سهیم شوند.

کتاب سوم

نقره، دختر دریای کابل
اقلیما، نوزادی که در آشپزخانه ارگ سلطنتی از مادری کارگر متولد شده و پنهان در دیگ نگهداری می‌شود راوی داستان است. او راوی ستم به زنان افغان است. زنان پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک همه در یک آشپزخانه جمع شده‌اند تا برای شاهانی که با توطئه یکدیگر تنها برای حفظ قدرت سرنگون می‌شوند، غذا تهیه کنند. زنانی که شاهدان عینی رویدادهای تاریخی چند دهه اخیر بوده‌اند از سیاه‌چال‌های عبدالرحمان‌خان گرفته تا قیام حبیب‌الله بچه سقا و کشته‌شدن نادرخان به دست عبدالخالق و زندان برای موتی را روایت می‌کنند... امروز با گذشت ۲۵سال از انتشار این کتاب، طبق گزارش مرکز آمار ایران ۵۳درصد از جمعیت اتباع افغانستان در ایران را مردان و ۴۷درصد دیگر را زنان تشکیل می‌دهد. اگر در دهه‌های گذشته فقط مردان جوان افغانستانی را می‌دیدیم که برای کار به ایران می‌آمدند، امروز شاهد حضور زنان و دختران این کشور هستیم. 
حضور زنان افغانستانی در ایران در دهه گذشته و به‌خصوص در یکی دو سال گذشته چنان چشمگیر شده که جامعه‌شناسان می‌گویند: «مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران زنانه شده است.» در چند دهه گذشته، حضور اتباع و افغان‌ها در ایران، اکنون با نسل‌های سوم و چهارم روبه‌رو هستیم که مهم‌ترین مسئله درباره حضور این افراد، ادغام آنها با جامعه ایرانی است. یکی از مظاهر این ادغام حقوق شهروندی است و اینکه چقدر توانسته‌اند به آن برسند. آنها همان کسانی هستند که در این کشور به دنیا آمده، تحصیل‌ کرده و شهریه داده‌اند و این حق را برای خود قائل‌اند که وارد بازار کار شوند. درباره اشتغال زنان، قانون اساسی، قانون کار و بیمه و اسناد بین‌المللی را بررسی کردیم، اما درباره وضعیت کلی اشتغال مهاجران در ایران به‌ویژه زنان، وضعیت مبهم و برزخ‌گونه است. کارشناسان عقیده دارند مهاجرت پدیده صرفا مردانه است، اما در سال‌های اخیر، آمارهای مختلف سازمان ملل نشان می‌دهد که مهاجرت زنانه شده است. نمونه بارز آن، حضور دوباره طالبان در افغانستان است و بیشتر کسانی که به ایران و سایر کشورهای همسایه یا حتی اروپایی مهاجرت کردند، زنان و دخترانی بودند که دیگر نمی‌توانستند در کشور خودشان تحصیل یا کار کنند.
زن ۵۴ساله افغانستانی که با همسر و پنج فرزند خود در کابل زندگی می‌کند از مشکلات زنان قبل از به‌قدرت‌رسیدن طالبان می‌گوید. او بمب‌گذاری در کلاس‌های کنکور را به یاد می‌آورد که قبل از حکومت طالبان و در زمان حاکمیت آمریکا در این کشور فاجعه آفرید. ده‌ها یا شاید صدها دختر و پسر جوان با هزار امید و آرزو که برای ورود به دانشگاه و زندگی بهتر تلاش می‌کنند، تکه‌تکه شدند. او جوان‌هایی را در همسایگی و اقوام خود می‌شناسد که از چنین انفجارهایی جان سالم به‌در بردند؛ اما مجبور شدند با معلولیت، سوختگی یا کوری به زندگی خود ادامه دهند. همین افرادی که برای زندگی بهتر در تکاپو بودند این روزها داستان غمباری دارند.
زنان افغانستانی که از دوران پادشاهان مورد ظلم قرار گرفتند در ایران هم بدون آسیب نبودند. برخی از آنها در کشور ما مورد سوءاستفاده‌هایی قرار گرفته و می‌گیرند؛ اما در جامعه امن ایران این آمار ناچیز است. این افراد در وطن خود بیش از ایران آسیب‌پذیر هستند و کشور ما را با وجود هر مشکلی، جامعه‌ای امن برای تحصیل، کار و زندگی خود می‌شناسند.

کتاب چهارم

ندای کوهستان
نبی برای یافتن شغل به کابل می‌رود و ناگزیر خواهرش را هم با خود می‌برد تا برای مرد ثروتمندی کار کند. او متوجه می‌شود آنها بچه‌دار نمی‌شوند و تصمیم می‌گیرد خواهرش را به آنها بفروشد. تراژدی از همین‌جا آغاز می‌شود و سرنوشت شخصیت‌های این داستان در کالیفرنیا رقم می‌خورد و... رمان «ندای کوهستان» روایتگر فداکاری و ایثارگری‌های خانواده‌های افغانستانی است. همین افرادی که امروز می‌بینیم اولین هدف آنها بعد از مهاجرت، گرفتن دست نزدیکان خود است تا به گفته خودشان دیگران را هم از آن شرایط نجات دهند. برای آنها تهران و کالیفرنیا فرقی ندارد. هر جا کار باشد و بتوانند زندگی کنند، وطن آنهاست.
 افغانستانی‌ها شاید تنها ملتی باشند که در مهاجرت وطن خود را هم با خود می‌برند. با در کنار هم بودن و حمایت یکدیگر هر جا باشند آنجا را وطن خود احساس می‌کنند. برای بسیاری از این مهاجران ایران مقصد اصلی نیست. برای آنهایی که به هر دلیلی نتوانند با درآمد ایران شکم خود و خانواده‌شان را سیر کنند، چاره‌ای وجود دارد. مهاجرت دوباره برای مهاجران دیگر سخت نیست و مانند مهاجرت اول نگرانی ندارد. ایران فرصت خوبی برای یادگیری زبان و مهارت است و در شرایطی که ارزش ریال در مقابل دلار کاهش‌یافته است، پرشی دوباره این خانه‌به‌دوشان را به اروپا می‌رساند.  ایرانی‌ها میزبان خوبی برای همسایه شرقی خود بودند و افغانستانی‌ها هم توانستند بعد از ده‌ها سال چنان اعتماد ایرانی‌ها را کسب کنند که امانت‌دارشان شوند. 
امروز در بازار تهران بسیاری از مغازه‌ها به افغانستانی‌ها سپرده شده است. همان بازاری‌هایی که جز به پسر و نهایت خواهرزاده و نزدیکان خود برای سپردن دخل و دکان اعتماد نمی‌کردند امروز دار و ندار خود را به مهاجرانی سپرده‌اند که می‌دانند دستشان پاک است. البته نظر همه مردم ایران در مورد افغانستانی‌ها این‌طور نیست. خیلی‌ها با حضور این افراد در کشور خود مخالف هستند. افغانستانی‌هایی که غیرقانونی وارد کشور می‌شوند و غیرقانونی هم اقامت دارند اعتراض بسیاری را دنبال داشته است. ایرانی‌ها حق دارند نگران افزایش یکباره بی‌رویه جمعیت مهاجرانی باشند که بسیاری سنگینی خود را به دوش زیرساخت‌های کشور از حامل‌های انرژی گرفته تا امکانات درمانی انداخته‌اند.
از سوی دیگر نمی‌توان تقدیم دوهزار شهید افغانستانی به جبهه مقاومت را نادیده گرفت. به دفاع مقدس برگردیم و یادمان بیاید دوهزار نفر از ۲۰۰هزار نفر شهدای جنگ تحمیلی، افغانستانی بودند. حالا امروز ما هستیم و میلیون‌ها افغانستانی سرگردان در کشورمان؛ برخی قانون‌شکن و برخی امانت‌دار. گروهی غیرمجاز و قاچاق و گروه دیگر با مدارک قانونی و روادید. در چنین حال و احوالی ساماندهی آن گروه غیرمجاز نه‌تنها می‌تواند رضایت‌مندی ایرانی‌ها را دنبال داشته باشد که به رعایت حقوق آنهایی که با ویزا و قانونی وارد این کشور شده‌اند، می‌انجامد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.