۲۸ آبان ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۰
کد خبر: ۸٬۵۱۶

نگاهی بر دو اثر پرمخاطب در سریال‌ها و سینمای جهان

در جست‌وجوی خانواده ازدست‌رفته

جذابیت جهان فانتزی تیم برتون در آن است که با روایتی تلخ، در نهایت مخاطب را می‌خنداند

زهرا بذرافکن-خبرنگار گروه فرهنگ: «اصل برائت» و «بیتل‌جوس بیتل‌جوس» دو اثر سریالی و سینمایی اخیر سینمای جهان است که هر دو توجه‌های زیادی را به خود جلب کرده اند. از پایان فصل اول سریال «اصل برائت» ساخته و نوشته دیوید ای. کلی مدتی می‌گذرد.

در جست‌وجوی خانواده ازدست‌رفته

آگاه: این سریال براساس رمانی به همین نام از اسکات تورو ساخته شده است. «بیتل‌جوس بیتل‌جوس» نیز اثر تازه فیلمساز مطرح آمریکایی است که در دنباله «بیتل جوس» ۱۹۸۸ بعد از گذشت ۳۶سال، ساخته شده است. در ادامه به بررسی هردو اثر یادشده می‌پردازیم:

نعل وارونه ارزشمندی خانواده در غرب
سریال پرسروصدای «اصل برائت» که در گونه درام جنایی-معمایی ساخته شده است، تلاش می‌کند تا شمایلی از خیانت در یک خانواده را به نمایش گذارد. شخصیت اصلی آن، راستی سبیج است که وکیل خبره‌ای در شیکاگوست و در آغاز، با رخ‌دادن قتل همکار او متهم به ارتکاب این قتل می‌شود. در ادامه می‌بینیم که زن به‌قتل‌رسیده درعین‌حال معشوقه او نیز بوده است و همین موضوع او را بیش از پیش در جایگاه متهم قرار می‌دهد. رسانه‌ای شدن این موضوع برای او به‌عنوان دادیاری شناخته‌شده و همسر و دو فرزندش کشمکش‌ها و مسائلی را به همراه می‌آورد. آنچه ما می‌بینیم، موازی با چالش‌های بین افراد خانواده، چالش‌های درونی شخصیت سبیج است که در پیوند با قتل معشوقه‌اش در جریان است. در کنار اینها، همکاران رقیب راستی سبیج نیز، در تلاش‌اند تا به هر ترتیب او را در دادگاه محکوم به قتل کنند و به این شکل از او انتقام بگیرند. 
سریال، زمینه‌ای از موضوع خیانت در این خانواده ارائه می‌دهد که مشخص می‌شود پدر خانواده پیش از این نیز، دست به خیانت زده و تمام اعضای خانواده با رنج و خشم ناشی از این موضوع درگیر بوده‌اند. آنچه از این شیوه روایت برداشت می‌شود، نکوهش خیانت به چنین خانواده‌ای است. در قسمت اول سریال، خانواده‌ای را می‌بینیم که در کنار هم حال خوبی دارند و همه‌چیز به‌ظاهر خوب پیش می‌رود. علاوه‌بر این، مادر خانواده، همواره در جایگاه بخشنده و کسی است که فنا و فدا می‌شود و درعین‌حال نیز همچنان عاشق و دوستدار باقی می‌ماند. بنابر این شواهد، نگاه ضدمرد در روایت و قصه جاری است که اگرچه مرد را آنطور که شایسته است تنبیه نمی‌کند اما گناه زنان قربانی را تماما به گردن یک مرد می‌اندازد.
مثلث قربانیان
در این سریال، مثلثی از سه قربانی زن داریم؛ اولین آنها زنی است که همسر شخصیت اصلی است، باربارا. دومین قربانی، معشوقه راستی سبیج است که در جریان خیانت راستی به خانواده‌اش و درست زمانی که از او باردار بوده و مایل به ادامه رابطه هم نبوده است، بی‌گناه به قتل می‌رسد. ضلع سوم مثلث قربانیان نیز، دختر راستی سبیج است که در نوجوانی به‌علت خیانت پدر، تا حد دست‌زدن به قتل معشوقه او پیش می‌رود. در شخصیت‌پردازی‌ اطرافیان راستی، به‌ویژه زنان، جریانی از خشم منفعل وجود دارد که در نتیجه آن، تمام آنها به جای ابراز این خشم نسبت‌به راستی، آن را درون خود سرکوب یا بر دیگری تخلیه می‌کنند؛ دختر، اقدام به قتل معشوقه پدر می‌کند، همسر، اقدام به خیانتی نصفه و نیمه و همراه با عذاب وجدان و احساس تعهد شدید می‌کند، پسر او نیز، منفعلانه در اطراف خانه مقتول می‌گردد و خشمش به پدر را تنها سرکوب می‌کند. این در حالی است که در جریان علنی‌شدن قتل و اتهام اولیه راستی در دادگاه، اعضای خانواده که همگی از نقش اصلی او در آفرینش این جنایت باخبرند، تنها او را عاشقانه همراهی می‌کنند و در شمایل شخصیتی مظلوم با او رفتار می‌کنند. 

یک پایان مسموم
قصد از ساخت سریال، پرداختن به ارزش خانواده و مذمت خیانت است اما به نحوی پیش می‌رود که درنهایت بیشتر به نقض غرضی ناشیانه بدل می‌شود. داستانی که به اخلاق به‌شکل وسواس‌گونه‌ای می‌نگرد و تلاش می‌کند خط‌قرمزهای پررنگی را ایجاد کند، درنهایت مغلوب یک بی‌اخلاقی غیرقابل بخشش می‌شود. در تمام مسیر قصه، فیلمساز سعی می‌کند که به هر شکلی، شخصیت راستی را در نگاه مخاطب برای خیانتش نکوهش کند. این امر نیز با استدلالی به مخاطب ارائه می‌شود که بر مبنای تصویر رویایی از خانواده استوار است. در واقع، فیلمساز به زبانی ساده می‌گوید، این خیانت نیست که غیراخلاقی است، بلکه خیانت به این خانواده است که فاجعه‌بار و مذموم است. همین تناقض معنا، در نهایت او را به‌سمت پایان‌بندی‌ای هدایت می‌کند که خوشی و آرامش خانواده را روی آوار یک قتل که مسکوت گذاشته می‌شود، بنا می‌نهد. گویی قصه‌گوی این ماجرا، خود هیچ تصوری از یک خانواده سالم ندارد و اگرچه تلاش می‌کند بگوید خانواده بر هر چیزی ارجح است اما زبانش الکن است و تناقض‌آفرین. این سریال درنهایت در حد یک داستان قابل تماشا برای شیوه بیان معمایی‌اش باقی می‌ماند. 

بازگشت تیم برتون به جهانی آشنا

در جست‌وجوی خانواده ازدست‌رفته
«بیتل‌جوس بیتل‌جوس» بازگشت تیم برتون به دنیایی است که زمانی قلمروِ تام وی بود؛ همان دنیای جنون‌آمیز ابتدای کارش به‌عنوان کارگردان که زمانی برایش شهرت به همراه آورد. او هرگاه به مولفه‌های آشنای همان روزها بازگشت، آثارش چیزی کم از یک شاهکار سینمایی نداشتند؛ همان دنیای دیوانه‌واری که مردی از جهان مردگان عاشق زنی زنده می‌شد یا مردی در گوشه‌ای خلوت با دستانی شبیه به قیچی، برفی کاغذی اما رویایی می‌ساخت؛ البته این بازگشت دوباره و در آستانه‌ کهنسالی با نوعی سرخوشی همراه است که منجر به خلق لحنی کمیک در سرتاسر اثر شده است. 
تیم برتون، دنیایی دیوانه‌وار ساخته که منطق خودش را درست برپا می‌کند. منطق این دنیا چنان جنون‌آمیز است که در آن آدم‌های خوب و قطب خیر ماجرا به‌راحتی مرگ خود را می‌پذیرند و بدها و شرها تصمیم به بازگشت دارند. در این دنیای غریب و گروتسک می‌توان میان جهان مردگان و زندگان در رفت‌وآمد بود اما فیلمساز به شیوه‌ای قصه‌اش را تعریف کرده که گویی پیرمردی فرزانه و کمی شوخ در حال تعریف کردن داستانی قبل از خواب برای بچه‌هاست؛ همه چیز همان قدر ساده و راحت و بدون مقدمه اتفاق می‌افتد و منطق خودش را پیدا می‌کند؛ مانند داستان‌های کودکانه شبانه. برای فهم این آسان‌گیری می‌توان مثالی زد؛ دلیا دیتز، مادربزرگ قصه با بازی کاترین اوهارا، ابتدا از مرگش جا خورده و عصبانی است اما این عصبانیت وی ربطی به ترس از مرگ ندارد (در این جهان قصه کسی از مرگ نمی‌ترسد). او فقط سرخورده شده؛ چراکه تصور می‌کند پولش را دزدیده‌اند و سرش کلاه رفته است؛ مرگ او به دلیل گزیده‌شدن توسط مارهایی رقم خورده که قرار نبوده زهرآگین باشند و در واقع فروشنده به او دروغ گفته است. وقتی هم متوجه می‌شود که دخترش می‌تواند پول‌های ازدست‌رفته را بازگرداند و حال کلاه‌بردار را بگیرد، مرگش را می‌پذیرد و به دنیای مردگان بازمی‌گردد.

کمدی اما سیاه
از آن‌سو، شخصیت منفی داستان که قاتلی خونسرد است که پدر و مادر خود را به قتل رسانده، همه کار می‌کند تا به این دنیا بازگردد و دوباره زندگی کند. شخصیت اصلی قصه یا همان بیتل‌جوس هم آشکارا آدم درستی نیست و تمام مدت دست ‌و پا می‌زند تا بتواند به سرزمین زندگان بازگردد. این رفت‌وآمد میان سرزمین مردگان و زندگان دیگر توانایی درخشان تیم برتون است که خبر از یک ذهن خلاق و بسیار پیچیده می‌دهد. حضور عناصر فانتزی در دنیای برتون با حضور این عناصر در سینمای کارگردانان دیگر تفاوت بسیار دارد. این درست است که از لحاظ ژانرشناسی آثاری که در دنیایی متفاوت از دنیای ما بگذرند و قوانینی یک سر متفاوت داشته باشند، فانتزی خطاب می‌شوند اما این ژانر سینمایی، طیف متنوعی از فیلم‌ها را شامل می‌شود. تفاوت تیم برتون با دیگر فیلمسازان علاقه‌مند به این ژانر، جان بخشیدن به ایده‌های دیوانه‌وار و در عین سیاه و تاریکش به گونه‌ای است که در نهایت لبخند روی لبان مخاطب می‌کارد. او این کار را از طریق ساختن یک لحن کمدی در سرتاسر اثر انجام می‌دهد اما چون این لحن کمدی در یک بستر تلخ اتفاق می‌افتد، باید آن را بی‌واسطه کمدی سیاه نامید. 
به‌علاوه، استفاده از برخی ایده‌های سینمایی و دست انداختن توامان آنها یکی از دلایل توفیق تیم برتون در ساختن این دنیای تاریک در فیلم «بیتل‌جوس بیتل‌جوس» است. به عنوان مثال، اولین مواجهه‌ ما با جهان مردگان زمانی رقم می‌خورد که جوانکی فرانسوی وسط خیابان ناگهان درون چاله‌ای سقوط می‌کند و در جا جان می‌دهد. پس از مرگش، راهرویی که به آن قدم می‌گذارد آشکارا برگرفته از دکورهای فیلم «مطب دکتر کالیگاری» ساخته روبرت وینه به سال ۱۹۱۸ است. این فیلم اولین اثر مکتب اکسپرسیونیسم در سینماست که اتفاقا تیم برتون بسیار به آن علاقه دارد و در بسیاری از آثارش از خصوصیات ویژه‌ آن مکتب سینمایی بهره می‌برد. اصلا سر و شکل شخصیت اصلی داستان یا همان بیتل‌جوس هم یادآور شخصیت اصلی فیلم «مطب دکتر کالیگاری» است.

یک شخصیت نه‌چندان آشنا
اگر بتوان ایرادی به اثر تیم برتون گرفت، حضور سرسری دختر نوجوان قصه با بازی جنا اورتگاست. آسترید یا همین دختر نوجوان، به اندازه‌ دیگران در این دنیای جنون‌آمیز حل نشده است. در ابتدا قرار است او شخصیت عاقل در این دنیای غریب باشد؛ کسی که همه چیز را به چالش می‌کشد و در واقع صدای زبان منطق و عقل است. بالطبع این شخصیت، رفته رفته باید با جنون جاری در فیلم همراه شود و باورهایش را دستخوش تغییر ببیند اما این کار ناگهانی شکل می‌گیرد و در قالب عشقی نوجوانانه تصویر می‌شود. این شیوه الکن پرداخت شخصیت آسترید، ایده‌ معرکه‌ به چالش کشیده شدن منطق ازسوی جنون جاری در فیلم را خیلی زود سرد می‌کند. 
با این حال، نمی‌توان مطلبی پیرامون فیلم «بیتل‌جوس بیتل‌جوس» نوشت و اشاره‌ای هر چند گذرا به آهنگسازی اثر و ترانه‌های به‌کاررفته در آن نکرد. ترانه در دنیای تیم برتون اهمیت بسیاری دارد. در اینجا که درواقع بخشی از بار انتقال اطلاعات فیلم برعهده‌ آنهاست و بخشی از بهترین سکانس‌های قصه مانند یک فیلم موزیکال از طریق ترانه پیش می‌رود. حتما بهترین سکانس اینچنینی هم سکانس محراب کلیسا و حضور کیک برگزاری مراسم عروسی و پیدا شدن ناگهانی سر کله‌ قاتل و کارآگاه و بیتل‌جوس و درهم‌شدن دنیای مردگان و زندگان است. درست در همین نقطه است که آن لبخند دائمی حاضر بر لب مخاطب در حین تماشای اثر می‌تواند به خنده‌ای از ته دل تبدیل شود.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.