آگاه: قصهاش برای ما بچهها معمولا ختم میشد به یک واژه: «عیدی»! شیرازیها به بچهها و گاهی هم بزرگترهایی! که از پرخوری زیاد در مناسبتهایی مثل یلدا و جشن نوروز به حال بیماری میافتند، میگویند «عیدی شده است.» باری، یلدا در خانه ما هم مثل همه استانها و مناطق جنوبی و مرکزی کشور، نه زیر کرسی میگذشت و نه کنار آتش شومینه. نه آنکه زمستانهاش سرد نباشد اما تابستانها آنقدر گرم است که همه آغوش باز میکنند برای سرمای پاییز و زمستان. تا یادم میآید، بابا همیشه برای شبهای یلدا برنامه داشت و از قبل مقدماتش را فراهم میکرد. بابا معلم است و خط خوشی دارد که یادگارش لای دیوانهای حافظ خانه مانده است ولی معمولا این مامان بود که دیوان حافظ را دست میگرفت و باحوصله منتظر میماند تا یک به یک همه نیت کنند و برایشان فال بگیرد: «ای حافظ شیرازی! تو کاشف هر رازی، تو رو به شاخ نباتت...» فالهاش را مامان خودش میگفت، از رو نمیخواند و از معنی ابیات میگفت. آنقدر پیش از آن خوانده بودشان که همه را میشناخت.
بعد هم قبل از آنکه شب دراز چله به آخر برسد، شال و کلاه میکردیم که کمیش را هم کنار بیبی و آقاجان بگذرانیم. بیبی، نیتهای سرگردان زیادی داشت که میخواست تکلیفش را میان غزلهای حافظ روشن کند. بعد هم فقط میپرسید: «خوب است یا بد؟» راستش اصلا از شعر سر درنمیآورد، تنها آرزوهای بیشماری داشت که همه هم به هفت فرزندش برمیگشت. آقاجان هم همینطور، خیلی دلش میخواست برایش حافظ بخوانی و او هم تا آخر گوش کند اما همیشه وسط شعر حوصلهاش کم میآمد و خسته میشد. حالا اگرچه اولین شب چلهای است که آقاجان کنار ما نیست اما آن جمع، گرم است، کلکل مشاعره برپاست و بچهها میخندند و میخورند و «عیدی میشوند.»
۲۸ آذر ۱۴۰۳ - ۲۳:۴۳
کد خبر: ۹٬۳۹۸
زهرا بذرافکن_خبرنگار گروه فرهنگ: راستش را بگویم، شب چله در کودکی برای من بیشتر در خوردنیهای خوشرنگ پاییزی خلاصه میشد.
نظر شما